پرهیز از تحمل بار سنگین گناه

پادشاهى فرمان داد تا بى گناهى را اعدام کنند، )زیرا به خاطر بى اعتنایى او، بر او خشمگین شده بود.)
بى گناه گفت :
((اى شاه به خاطر خشمى که نسبت به من دارى آزار و کشتن مرا مجوى ، زیرا اعدام من با قطع یک نفس پایان مى یابد، ولى بار گناه آن همیشه بر دوش تو خواهد ماند و سنگینى خواهد کرد.))

دوران بقا چو باد صحرا بگذشت

 

تلخى و خوشى و زشت و زیبا بگذشت

 

پنداشت ستمگر که ستم بر ما کرد

 

در گردن او بماند و بر ما بگذشت

پادشاه ، تحت تاثیر نصیحت او قرار گرفت و از ریختن خونش منصرف شد و تحمل بار سنگین همیشگى گناه را از خود دور ساخت .

نصیحت ذوالنون مصرى

(ذوالنون مصرى در قرن سوم مى زیست و از عرفاى آن عصر بود. بعضى او را از شاگردان مالک بن انس مى دانند) یکى از وزیران نزد او رفت و از همت و خود گفت : ((روز و شب به خدمت شاه اشتغال دارم و به خیر او امیدوار مى باشم و از مجازاتش هراسان هستم . ))
ذوالنون با شنیدن این سخن گریه کرد و گفت : اگر من خداوند متعال را این گونه مى پرستیدم که تو شاه را مى پرستى ، یکى از صدیقان (افراد بسیار راستین و راستگو )مى شدم .

گرنه امید و بیم راحت و رنج

 

پاى درویش بر فلک بودى

 

ور وزیر از خدا بترسیدى

 

همچنان کز ملک ، ملک بودى (116)

فقیر آزاده در برابر شاه

فقیرى وارسته و آزاده ، در گوشه اى نشسته بود. پادشاهى از کنار او گذشت . آن فقیر بر اساس اینکه آسایش زندگى را در قناعت دیده بود، در برابر شاه برنخاست و به او اعتنا نکرد.(110)
پادشاه به خاطر غرور و شوکت سلطنت ، از آن فقیر وارسته رنجیده خاطر شد و گفت :

ادامه مطلب ...

برترى زور علم بر زور تن

کشتى گیرى در فن کشتى گیرى قهرمان قهرمانان کشتى بود و سیصد و شصت رمز پیروزى در کشتى بر حریف را مى دانست و هر روز با بکار بردن یکى از آن رموز، کشتى مى گرفت . او به یکى از جوانان علاقمند بود،

ادامه مطلب ...

آهى که خرمن هستى ظالمى را خاکستر کرد


در زمانهاى قدیم ، حاکم ظالمى بود که هیزم کارگرهاى فقیر را به بهاى اندک مى خرید و آن را به قیمت زیاد به ثروتمندان مى فروخت . صاحبدلى (یکى از اهل باطن ) از نزدیک او عبور کرد و به او گفت :

مارى تو که کرا ببینى بزنى

 

یا بوم که هر کجت نشینى نکنى (107)

 

زورت از پیش مى رود با ما

 

با خداوند غیب دان نرود

 

زورمندى مکن بر اهل زمین

 

تا دعایى بر آسمان برود

حاکم ظالم از نصیحت آن صاحبدل ، رنجیده خاطر شد و چهره در هم کشید و به او بى اعتنایى کرد، تا اینکه یک شب آتش آشپزخانه به انبار هیزم اوفتاد و همه دارایى او سوخت و به خاکستر مبدل شد.
از قضا روزگار، همان صاحبدل روزى از نزد آن حاکم عبور مى کرد، شنید حاکم مى گوید:
((نمى دانم این آتش از کجا به سراى من افتاد؟))
به او گفت :
((این آتش از دل فقیران به سراى تو افتاد.)) (یعنى آه دل تهى دستان رنجدیده ، خرمن هستى تو را بر باد داد.))

حذر کن ز درد درونهاى ریش (108)

 

که ریش درون عاقبت سر کند

 

بهم بر مکن (109) تا توانى دلى

 

که آهى جهانى به هم بر کند

و بر روى تاج کیخسرو (فرزند سیاوش ، شاه باستانى ) چنین نوشته بود:

چه سالهاى فراوان و عمرهاى دراز

 

که خلق بر سر ما بر زمین بخواهد رفت

 

چنانکه دست به دست آمده است ملک به ما