|
لقمان دید آهنى در دست حضرت داوود علیه السلام است و همچون موم در نزد او نرم مى شود و او هرگونه بخواهد آن را مى سازد، چون مى دانست که بدون پرسیدن ، معلوم مى شود که داوود علیه السلام چه مى خواهد بسازد. از او سؤ ال نکرد، بلکه صبر کرد تا اینکه فهمید داوود علیه السلام به وسیله آن آهن ، زره ساخت .
چو لقمان دید کاندر دست داوود |
همى آهن به معجز موم گردد |
نپرسیدش چه مى سازى که دانست |
که بى پرسیدنش معلوم گردد |
|
نادانى مى خواست به الاغى سخن گفتن بیاموزد، گفتار را به الاغ تلقین مى کرد و به خیال خود مى خواست سخن گفتن را به الاغ یاد بدهد.
حکیمى او را دید و به او گفت : ((اى احمق ! بیهوده کوشش نکن و تا سرزنشگران تو را مورد سرزنش قرار نداده اند این خیال باطل را از سرت بیرون کن ، زیرا الاغ از تو سخن نمى آموزد، ولى تو مى توانى خاموشى را از الاغ و سایر چارپایان بیاموزى . ))
حکیمى گفتش اى نادان چه کوشى |
در این سودا بترس از لولائم (444) |
نیاموزد بهایم (445) از تو گفتار |
تو خاموشى بیاموز از بهائم |
هر که تاءمل نکند در جواب |
بیشتر آید سخنش ناصواب |
یا سخن آراى چو مردم بهوش |
یا بنشین همچو بائم خموش |
|
چوپانى پدر خردمندى داشت . روزى به پدر گفت : ((اى پدر دانا و خردمند! به من آن گونه که از پیروان آزموده انتظار مى رود یک پند بیاموز!))
پدر خردمند چوپان گفت : ((به مردم نیکى کن ، ولى به اندازه ، نه به حدى که طرف را لوس کند و مغرور و خیره سر نماید.))
شبانى با پدر گفت اى خردمند |
مرا تعلیم ده پیرانه (443) یک چند |
بگفتا: نیک مردى کن نه چندان |
که گردد خیره ، گرگ تیزدندان |
هر کس عقل و خرد خود را نزد خود کامل و تمام فرض مى کند و فرزندش را زیبا تصور مى نماید. یک نفر یهودى با مسلمانى نزاع مى کرد. از گفتگوى آنها خنده ام گرفت و مسلمان خشمگینانه به یهودى مى گفت : ((الهى اگر این سند من درست نیست مرا به آیین یهود از دنیا ببر!))
یهودى مى گفت : سوگند به تورات ، اگر سخنم نادرست باشد مانند تو پیرو اسلام گردم .
یکى یهود و مسلمان نزاع مى کردند |
چنانکه خنده گرفت از حدیث ایشانم |
به طیره گفت مسلمان : گرین قباله من |
درست نیست خدایا یهود میرانم |
یهود گفت : به تورات مى خورم سوگند |
وگر خلاف کنم ، همچو تو مسلمانم |
آرى ، اگر عقل و خرد از پهنه خاک نابود شود، هیچ کس خود را جاهل نپندارد.
گر از بسط زمین ، عقل منعدم گردد به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم
|
حضرت موسى علیه السلام به قارون (سرمایه دار مغرور عصرش )چنین نصیحت کرد: نیکویى و احسان کن ، همانگونه که خداوند به تو نیکى و احسان نموده است . ))
ادامه مطلب ...