(ذوالنون مصرى در قرن سوم مى زیست و از عرفاى آن عصر بود. بعضى او را از شاگردان مالک بن انس مى دانند) یکى از وزیران نزد او رفت و از همت و خود گفت : ((روز و شب به خدمت شاه اشتغال دارم و به خیر او امیدوار مى باشم و از مجازاتش هراسان هستم . ))
ذوالنون با شنیدن این سخن گریه کرد و گفت : اگر من خداوند متعال را این گونه مى پرستیدم که تو شاه را مى پرستى ، یکى از صدیقان (افراد بسیار راستین و راستگو )مى شدم .
گرنه امید و بیم راحت و رنج |
پاى درویش بر فلک بودى |
ور وزیر از خدا بترسیدى |
همچنان کز ملک ، ملک بودى (116) |
سلام.خوب هستین؟دیگه ازتون خبری نیست.سر نمی زنین؟منتظرم.موفق باشین.بای