- بر این سگ مىگریم که در حال جان دادن است . این سگ، خدمتها به من کرد. روزها، همراهم بود و شبها بر در خانهام پاسبانى مىکرد . اکنون که چنین افتاده است، مرا چنین گریان کرده است . مرد رهگذر گفت: آیا زخمى خورده است؟ گفت: نه . گفت: پیر شده است؟ گفت: نه . گفت پس چرا چنین رنجور است . مرد در همان حال گریه و زارى گفت: گرسنگى، امانش را بریده است . مرد گفت: مىبینم که در دست کیسهاى دارى . آیا در آن نان نیست؟ گفت: هست . گفت: چرا از این نان نمىدهى که از مرگ برهد؟ گفت: بر مرگ او گریه مىکنم؛ اما نان به او نمىدهم . هر چه خواهى اشک مىریزم، ولى نان خویش را از جان سگ بیشتر دوست دارم. اشک، رایگان است، اما نان، قیمت دارد . رهگذر گفت: ((چه تیره بخت مردى، هستى که قیمت نان را بیش از بهاى اشک مىدانى .)) -برگرفته از: مثنوى، دفتر پنجم، ابیات 490 477
با سلام شما می توانید با قرار دادن لینک باکس من در وبلاگ خودت و ارسال لینک به لینک باکس من می تونی آمار بازدید وبلاگ خودت را چند برابر کنی منتظرت هستم هتما بهم سر بزن باشه بازم میگم منتظرتم .