دلسوختهاى هر شب خدا را مىخواند و ذکر ((الله )) از دهان او نمىافتاد. در همه حال لفظ ((الله )) بر زبان داشت و یک دم از این ذکر، نمىآسود.
- شبى شیطان به سراغش آمد و گفت: ((این همه الله را لبیک کو؟ چگونه او را این همه مىخوانى و هیچ پاسخ نمىشنوى؟ اگر در این ذکر، سودى بود، باید ندایى مىشنیدى و لبیکى مىآمد.))
مرد، شکسته دل شد و به خواب رفت . در خواب حضرت خضر را دید که به او مىگوید: ((چه شد که از ذکر بازماندى؟ ))
گفت: (( همه عمر او را خواندم، هیچ پاسخ نشنیدم. اگر بر در کسى چند بار بکوبند، پاسخى شنوند . من سالها است که الله مىگویم و لبیک نمىشنوم. ترسم که مرا از خود رانده باشد و سزاوار لبیک نباشم .)) خضر گفت: ((هرگاه که او را خواندى، او تو را پاسخ گفته است .))
گفت: چگونه؟ گفت: ((همین که او را مىخوانى، او تو را حال و توفیق داده است که باز بیایى و الله بگویى . آن الله گفتنهاى تو، لبیکهاى خدا است . اگر رد باب بودى، آن توفیق نمىیافتى که باز آیى و باز او را بخوانى . بدان که اگر در دل تو سوز و دردى است، آن سوز و گدازها، همان فرستادگان خدا هستند که از جانب خدا تو را پاسخ مىگویند و به درگاه او مىکشانند.
گفت آن الله تو لبیک ماست - - آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست
ترس و عشق تو کمند لطف ماست - - زیر هر یا رب تو لبیک هاست