هم این، هم آن

 

یکى از وزرا، نزد ذوالنون مصرى رفت و از او دعایى خواست . ذوالنون گفت: ((وزیر را مسئله چیست .))
گفت:
(( روز و شب در خدمت سلطان مشغولم . هر روز امید آن دارم که خیرى از او به من رسد، و در همان حال ترسانم که مباد خشم گیرد و مرا عقوبت دهد.))
ذوالنون گریست .
وزیر گفت:
((شیخ را چه شد که از شنیدن این سخن، گریه آغازید .))
ذوالنون گفت:
(( اگر من هم خداى عزوجل را چنان مى‏پرستیدم که تو سلطان را، اکنون از شمار صدیقان بودم .)) یعنى خدا را باید چنان‏- برگرفته از: سعدى، گلستان، باب اول، ص 63. ? پرستید که هماره از او در خوف و رجا بود، و این از بندگان، ساخته نیست؛ زیرا برخى در خوف‏اند فقط، و برخى بر امیدند فقط.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد