در سال 1317 هجرى قمرى، در یکى از محلات ((رشت)) به نام ((آفخرا)) کودکى به دنیا آمد، که او را ابراهیم نام نهادند، پدر ابراهیم که ((حاجى رضا بازرگان)) نام داشت، فردى متدین و با تقوا بود و در کنار کار تجارتى خود، به مشکلات مردم هم رسیدگى مىکرد.
ابراهیم در سن پنج سالگى به مکتب خانه رفت، سپس در مدرسه ((اتفاق)) تحصیلات خود را ادامه داد و بعد به مدرسه ((شمس)) رفت. پس از فارغ التحصیل شدن از مدرسه شمس، مىخواست به خارج از کشور برود، اما پدرش راضى نبود و مىترسید در خارج، فرزندش بى دین گردد، لذا براى ادامه تحصیل پدرش را راضى نمودند، که او را به بیروت بفرستد. چون در بیروت فامیل داشتند، پدرش او را در سن شانزده سالگى به بیروت فرستاد. با شروع جنگ جهانى اول، ابراهیم مجبور شد، از بیروت به شام برود، وى مدت هفده ماه در مدرسهاى در سوریه تحصیل کرد، سپس از راه کربلا و زیارت عتبات به رشت بازگشت.
مدتى گذشت، ابراهیم به تهران آمد و پس از یک سال تحصیل در مدرسه ((سیروس)) در امتحانات پایه دوره متوسطه قبول شد. سپس در رشته طب مدرسه دارالفنون پذیرفته شد. ابراهیم یک بار به اتفاق برادرش که از نیروهاى جنگل بود، خدمت میرزا کوچک خان جنگلى رسید. سخنان میرزا کوچک خان در ابراهیم، تاثیر عمیقى گذاشت، به طورى که تصمیم گرفت با او همکارى نماید. ابتدا مسئولیت تحریرات و نامهها و نوشتههاى میرزا کوچک خان را به عهده گرفت و سپس مسئول امورمالى شد و بعدها مسئول اداره فرهنگ نهضت جنگل گردید و به دستور میرزا چندین مدرسه در ماسوله، صومعه سرا، فومن و... و.. احداث کرد.
او یک روز قبل از سقوط نهضت جنگل، به دستور میرزا کوچک خان، به همراه عدهاى دیگر به ارتفاعات ((کلوندره رود)) رفت، چند روزى در زیر درختان بیتوته کرد و سپس از ترس حمله دشمن از آنجا فرار کرد و به طرف طارم و زنجان مىرفت که گرفتار عمال دولت شد، عمال دولت او همراهانش را غارت کردند و هر چه داشتند، از آنها گرفتند.
ابراهیم مخفیانه به رشت رفت و مدتى خانه نشین شد. از اینکه اوضاع نامشاعد بود، به دعوت یکى از دوستانش به ((انزلى)) رفت و مدیریت یک مدرسه را در انزلى به عهده گرفت. مدت شش ماه در انزلى بود، اما در این مدت، حقوقى به او و سایر معلمین ندادند، لذا اداره کنندگان مدرسه اعتصاب کردند. اما چون ابراهیم سرپرستى اعتصاب کنندگان را بر عهده داشت، او را از انزلى خارج کردند.
ابراهیم ناچار به رشت مراجعت نمود و با کسب امتیاز روزنامه ((پیام)) اقدام به انتشار این روزنامه کرد، اما طولى نکشید که چاپ روزنامه پیام را هم ممنوع نمودند. او با سرپرستى دوستش به نام ((محمود)) طلوعى امتیاز روزنامه ((طلوع)) را گرفت و سردبیر این روزنامه شد. اما با چاپ مقالهاى
علیه سرتیپ محمد حسین خان، که نماینده تیپ مستقل شمال بود، ابراهیم فخرائى را دستگیر و زندانى کردند.
ابراهیم فخرائى پس از یک سال حبس و تحمل سختىهاى فراوان، به دعوت رئیس جدید معارف گیلان، تدریس در دبیرستانى را با حقوق سى تومان در ماه به عهده گرفت. وى علاوه بر تدریس، کتابهاى اخلاق، مدنى، دینى و فارسى کلاس ششم ابتدائى را تالیف کرد و در سال 1306 مجله ((فروغ)) را تاسیس نمود و مقالاتى از استاد احمد آرام و استاد سعید نفیسى و امثال این بزرگان را در مجله به چاپ مىرسانید. دوازده شماره از مجله منتشر شد، که مجددا او را از دبیرستان اخراج به تهران تبعید کردند.
ابراهیم فخرائى در تهران تقاضاى ملاقات با وزیر فرهنگ را نمود. وزیر فرهنگ پس از انجام ملاقات، او را به ریاست مدرسه شماره 17 تهران منصوب کرد. پنج سال مدیریت این مدرسه را به عهده داشت، تا اینکه در امتحان ورودى دوره قضائى شرکت کرد و قبول شد و بعدها به عنوان وکیل مدافع به رشت رفت.
در سالهاى 1313 تا 1323 در قزوین تبعید بود. در دوران تبعید، در کلاسهاى درس ملا صدراى شیرازى شرکت مىکرد و در همین دوران بود که بازنشسته شد.
وى با اینکه بازنشسته شده بود، مناطق و شهرستانهاى متعددى او را دعوت مىکردند و او با سمتهاى رئیس دادگسترى و بازرس به شهرها مىرفت. مدتى ریاست دادگسترى بروجرد و بعدها آبادان را بر عهده داشت.
هنگامى که در دادگسترى آبادان کار مىکرد، رئیس آتش نشانى آبادان یک نفر انگلیسى بود، که به علت تصادف یک نفر ایرانى را کشته بود و پرونده به دست ابراهیم فخرائى افتاد و آن شخص انگلیسى به دو سال زندان محکوم شد. اما هر چه کوشیدند تا فخرائى با تطمیع و تهدید، حکم را لغو نماید، حاضر نشد، لذا مجددا او را به ملایر تبعید کردند.
او در سال 1334 به قزوین رفت و در آنجا ماند. ابراهیم فخرائى چه در کار فرهنگ و چه در امور دادگسترى، فردى نمونه بود. معلمى اهل تحقیق و پژوهش بود، اخلاق، رفتار و سادگى او، براى شاگردانش الگو بود.
او در نویسندگى نیز مهارت داشت و حتى در دوران بیمارى نیز، کارهاى مطالعاتى و نویسندگى را همچنان ادامه مىداد و با مراجع دینى و عالمان بزرگ مانند: آیت الله بروجردى ارتباط داشت و در طول هفتاد سال خدمات ارزنده و صادقانه، هرگز از راه راست، منحرف نشد.
از آثار دیگر این شخصیت متعهد مىتوان به کتابهاى ارزشمند زیر اشاره کرد:
- کتاب مشهور ((سردار جنگل)) که تا کنون ده بار تجدید چاپ گردیده است.
2- کتاب ((جنگ جهانى اول و ارتباط آن با ایران)).
3- کتاب ((گیلان در جنبش مشروطه))
4- کتاب ((گیلان در قلمرو شعر و ادب))
5- کتاب ((از هر چمن گلى))
6- کتاب ((مشاهیر گیلان))
7- گنجینه ادب
8- ضرب المثلهاى گیلکى.
در تاریخ آذرماه سال 1363 که ماهنامه ((کیهان فرهنگى)) با استاد ابراهیم فخرائى مصاحبه انجام داده، او را به حسب ظاهر تنها یادگار بازمانده از باران ((میرزا کوچک خان جنگلى)) دانسته است.
این عنصر فرهنگى کار و تلاش و مبارزه با استعمار را در آن تاریخ که 88 سال داشته، سر حال و با حافظه سرشار و استحکام روحى معرفى نموده، و با این حساب که اکنون سال 1415 هجرى است، استاد ابراهیم فخرائى مىبایست 99 سال داشته باشد.
راستى چه زیبا و پر برکت است زندگى، که در راه تحصیل علم و گسترش دانش و به کارگیرى علم و دانش، بصورت آگاهى بخشى و مبارزه با انحراف و خدمات ارزشمند به جامعه اسلامى عملى گردد، و مشعل وجود انسان روشنى بخش راه تاریک انسانها شود.
اما باید توجه داشته باشیم، که این همه فضل و کمال به سادگى به دست نمىآید، بلکه چون ((استاد فخرائى)) مىبایست در میدان سخت زندگى و کورانهاى دردناک، با عشق و امید حرکت کرد، مقاومت و سرسختى به خرج داد، از دشمن نهراسید و بلکه با صبر و حوصله فراوان از گردنههاى طاقت فرسا عبور نمود، ناکامیابى و پیروزى بدست آورد.
استاد فخرائى، هم، این شعر ((مرحوم نجات)) را روى جلد ((مجله طلوع)) نوشته بود: