در عالم رویا دیدم در حرم مطهر حضرت سیدالشهدا(ع ) مشرف هستم و یک نفر جوان عرب وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد و حضرت هم با لبخند جوابش را دادند. فردا شب که شب جمعه بود به حرم مطهر مشرف شدم و در گوشه اى از حرم توقف کردم ناگاه همان عرب را که در خواب دیده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضریح مقدس رسید با لبخند به آن حضرت سلام کرد ولى حضرت سیدالشهدا(ع ) را ندیدم و مراقب آن بودم تا از حرم خارج شد عقبش رفتم و سبب لبخندش را به امام (ع ) پرسیدم و تفصیل خواب خود را برایش نقل کردم و گفتم چه کرده اى که امام (ع ) با لبخند به تو جواب مى دهد گفت مرا پدر و مادر پیرى است و در چند فرسخى کربلا ساکن هستیم و شبهاى جمعه که براى زیارت مى آیم یک هفته پدرم را سوار بر الاغ کرده مى آوردم و هفته دیگر ماردم را مى آوردم تا این که شب جمعه اى که نوبت پدرم بود چون او را سوار کردم مادرم گریه کرد و گفت : مرا هم باید ببرى شاید هفته دیگر زنده نباشم . گفتم : باران مى بارد هوا سرد است مشکل است نپذیرفت ناچار پدر را سوار کردم و مادر را به دوش کشیدم و با زحمت بسیار آنها را به حرم رسانیدم و چون در آن حالت با پدر و مادر وارد حرم شدم حضرت سیدالشهداء را دیدم و سلام کردم آن بزرگوار به رویم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا به حال هر شب جمعه که مشرف مى شوم حضرت را مى بینم و با تبسم جوابم را مى دهد. از این داستان دانسته میشود چیزى که شخص را مورد عنایت بزرگان دین قرار مى دهد و رضایت آنها را جلب مى کند صدق و اخلاق و محبت ورزى و خدمتگزارى به اهل ایمان خصوصا والدین و بالاخص زوار قبر حضرت ابى عبدالله صلوات الله علیه است . |