لذا امام (ع ) پسر عم خود مسلم بن عقیل را به آنجا فرستاد. مسلم قبل از رسیدن امام (ع ) به دست ابن زیاد و اهل کوفه شهید گردید. ابن زیاد سپاهى به فرماندهى عمربن سعد براى مقابله با امام حسین فرستاد و سپاه مزبور، امام (ع ) را بر ساحل فرات ، در زمینى که آن را کربلا مى گفتند محاصره کرده و او را آزاد گذارده تا از آنجا عزیمت کند ولى حاضر نشدند و گفتند، یا باید تسلیم شود و یا جنگ کند. امام (ع ) حاضر نشد تسلیم گردد و با جمعى از فرزندان و برادر زادگان و برادران و خواهرزاده و اصحاب باوفاى خود جنگ نمایانى کردند که شجاعت آنها در تاریخ ضرب المثل شده و مخصوصا شخص امام (ع ) در آخرین دقایق و ساعات حیات خود، عده بسیارى را پس از یاءس از آنها کشت که نوشته اند در کوفه خانه اى نبود که اعزاى یکى از افراد خانواده خود که به دست حسین بن على (ع ) کشته شده بود، ننشسته باشد و در این حال تیرى به او اصابت کرد و از اسب به زمین افتاده و سپاه ابن زیاد در قتل او بسیار عجله کردند و سر مبارکش را بریده و براى ابن زیاد فرستادند و او به شام فرستاد و خانواده پیغمبر (ص ) را اسیر کرده به شام بردند و سر امام (ع ) را نیزه زدند و انى عمل ننگین که لکه اش بر دامان عالم اسلام ماند و هنوز هم باقى است ، در سال 61 هجرى اتفاق افتاد. و چون امام (ع ) خواست از مکه معظمه به طرف عراق حرکت کند، خطبه اى خواند و فرمود: (الحمدلله و ماشاءالله و لا حول و لا قوة الا بالله و صلى الله على رسوله و سلم ) اما بعد، مرگ براى بنى آدم در حکم گردنبندى است که به سینه دختران جوان آویخته و سینه آنها را آرایش مى دهد و من براى رسیدن به اسلاف و گذشتگان خود، به اندازه اشتیاق یعقوب به یوسف اشتیاق دارم و براى من قتلگاهى مهیا است که به آن مى رسم و مثل آن که مى بینم گرگان بیابانها در زمینى بین فلاویس و کربلا بدن مرا قطعه قطعه مى کنند و شکمهاى خالى و گرسنه خود را از گوشت و خون من پر مى نمایند و انبانهاى خود را مملو مى سازند از روزى که قلم تقدیر گشته است مفرى نیست ، رضاى ما اهل بیت رضاى خداست ، بر بلاى او صبر مى کنیم و خداوند اجر صابرین را مى دهد اینک هر یک از شما حاضر است خون قلب خود را ببخشد و بر خود هموار کرده است که همیشه با ما باشد، تصمیم خود را بگیرد و من صبح انشاءالله حرکت مى کنم .) |