کلاغی

کلاغی قالب پنیری دید .........به دهان گرفت و زود پرید.................بر درختی نشست در راهی...........که از ان می گذشت روباهی.............روباه می یاد پای درخت می گه:چطوری جیگر؟................جیگرتو بخورم خام خام.................چه سری چه دمی ایول بابا اخر سر و دمی تو به مولا...............نیست بالاتر از مشکی رنگی...............مشکی رنگ عشقه...........یه دهن برامون اواز بخون بینیم................کلاغ پنیرو گذاشت زیر بالش و گفت: انرزی هسته ای حق مسلم ماست

بهلول۳

وقتى به هوش و زکاوت بهلول نگاه می‌کنم بیشتر به شیعه بودن خود افتخار می‌کنم.
ادامه مطلب ...

بهلول۲

بهلول زنی زشت روی داشت. روزی زنش به او گفت:اگر من بمیرم ، تکلیف تو چیست؟
بهلول گفت : بگو اگر تو نمیری، تکلیف چیست. ادامه مطلب ...

ملا نصرالدین

ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی٬ ادامه مطلب ...