داستانى از نهج البلاغه - خطبه قاصعه

و من با پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بودم زمانى که گروهى از بزرگان قریش نزد او آمدند و گفتند

  

: تو امر بزرگى (نبوت و پیغمبرى ) ادعا مى کنى که پدران تو و نه کسى از خاندان تو آن را ادعا نکرده است و ما از تو کارى درخواست مى نماییم که اگر آن را براى ما به جا آورى و به ما بنمایى مى دانیم پیامبر و فرستاده از جانب خدا هستى و اگر به جا نیاورى مى دانیم جادوگر و دروغگو هستى .
پیامبر (ص ) فرمود: چه مى خواهید؟
گفتند: این درخت را براى ما بخوان تا ریشه هایش از زمین کنده شده ، آمده و جلوى رویت بیاستد.
پیغمبر (ص ) فرمود: خداوند بر همه چیز توانایى دارد، اگر این خواهش ‍ شما را برآورد، آیا ایمان مى آورید و به حق گواهى مى دهید. گفتند: آرى .
فرمود: من به شما نشان مى دهم آنچه را مى طلبید و مى دانم که به خیر و نیکویى (اسلام ) ایمان نمى آورید، بین من و شما کسى هست که به کفرش ‍ باقى مانده در جنگ کشته مى گردد و در چاه انداخته مى شود (مراد چاهى است که آن را بدر مى نامیدند که بین مکه و مدینه واقع شده ، و به مدینه نزدیکتر است ). از جمله کسانى که در جنگ بدر، بعد از کشته شدن در آن چاه افکنده شدند، عتبه ، شیبه ، دو پسر ربیعه ، امیه ابن عبد شمس ، ابوجهل و ولید بن مغیره بودند.
پس از آن پیغمبر (ص ) فرمود: اى درخت اگر تو به خدا و روز رستاخیز ایمان دارى و مى دانى من پیغمبر خدا هستم ، با ریشه هاى خود کنده شو و به فرمان خدا جلوى من بایست . سوگند به خدایى که آن حضرت ره به حق برانگیخت ، درخت با ریشه هایش کنده شد و آمد در حالى که صدایى سخت داشت و صدایى مانند صداى بالهاى مرغان ، تا بین دو دست پیامبر (ص ) مانند مرغ پر و بال زنان ایستاد، شاخه بلند خود را بر سر رسول (ص ) و بعضى از شاخه هایش را بر دوش من افکند. من در طرف راست آن حضرت (ص ) بودم ، پس چون آن گروه آن را دیدند از روى سرافرازى و گردنکشى گفتند بفرما تا پس ، درخت را با آن درخواست فرمان داد، آنگاه نیمه آن به سوى آن حضرت رو آورد که به شگفت ترین روى آوردن و سخت ترین صدا کردن مى ماند (از اول با شتاب تر فرمان آن بزرگوار را اجابت اجابت نمود) و نزدیک بود به رسول خدا (ص ) قرار گرفت ، پس از روى ناسپاسى و ستیزگى گفتند: امر کن این نیمه باز گردد و به نیمه خود بپیوندد همچنان که از اول بود، پس پیغمبر (ص ) امر فرمود درخت باز گشت . من گفتم : سزاوار پرستش جز خدا نیست . اى رسول خدا من نخستین کسى هستم که ایمان به تو آوردم و اقرار کردم به این که درخت به فرمان و خواست خدا، امر تو را به جا آورد و آنچه را که کرد براى اعتراف پیغمبرى تو و احترام فرمانت بود.
پس همه آن گروه (کفار و مشرکین قریش ) گفتند: جادوگر بسیار دروغگویى است ، شگفت جادویى که در آن چابک است و به پیامبر (ص ) گفتند: آیا تو را در کارت تدصیق مى نماید غیر از مانند این شخص ؟ که قصدشان من بودم و من (على ) از آن گروهى هستم که در راه خدا، آنان را از توبیخ سرزنش کننده اى باز نمى دارد. چهره آنها، چهره راستگویان و سخنانشان سخن نیکوکاران است ، شب را آباد کننده و روز را نشانه و راهنما هستند، به ریسمان قرآن خود را مى آویزند، راههاى خدا و روشهاى پیامبرش را زنده مى کنند، گردنکشى و نادرستى و تبهکارى نمى کنند، دلهایشان را در بهشت و بدنهایشان مشغول کار است .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد