پند پند

373- احوال مقدس ماءبان خشک

مقدس هاى خشک ، سر سفره خدا بخیلى مى کنند (369)


374- خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد!

یکى از اسماء و صفات الهى این است که هو یطعم و لایطعم (370) سعى کن که مظهر این مقام باشى تا تشبه به حق جل و على پیدا کنى که لذت احتماء و این حال به مراتب از لذت اکل و شرب حیوانى برتر و بالاتر است !

اگر لذت ترک لذت بدانى
دگر لذت نفس لذت نخوانى
از شکم پروران سرمشق مگیر! بلکه ذرهم یاءکلوا و یتمتعوا ویلههم الامل فسوف یعلمون (371) و چون کمتر خورى کمتر خوابى و متخلق به این خلق الهى گردى که لا تاءخذه سنة و لا نوم (372) و به ملائکه تشبه پیدا کنى که طعامهم التسبیح و شرابهم التقدیس چنانکه از اهل بیت عصمت ماءثور است و ملائکه گفتند: نحن نسبح بحمدک و نقدس لک . (373) و تعبیر از تسبیح به طعام و تقدیس به شراب براى این است تسبیح تنزیه ذات است و تقدیس تنزیه صفات که اول با طعام و ثانى با شراب مناسب است ، دقت کن تا این لطیفه را دریابى ! (374)


375- نیت هر کس مهم است ؟

بعضى از مشایخ ما فرموده اند: هر گاه انسان نیت کسى کرده است به حکم اتحاد مدرک با مدرک انا این شخص انا همان کس است و چون توجهش را بدان کس تمرکز کند یتمثل له بشرا سویا. (375)


376- یا الله اغثنى

در تفسیر ابوالفتوح رازى است که حضرت امام صادق را پرسیدند: از مهم ترین نام اسم اعظم ؟ حضرت فرمود: در این حوض سرد رو! در آن آب رفت و هر چه خواست بیرون آید فرمود منعش کردند تا گفت : یا الله اغثنى ! فرمود: این اسم اعظم است . پس اسم اعظم به حالت خود انسان است . (376)


377- دنیا روزنه آخرت

بینایان ، اینجاهایى را روازن آن سویى مى بینند، و نابینایان آن سویى را در قوالب اینجایى ها در آورند. (377)


378- شگفت ندیدن است نه دیدن !

اصل و بنابر این است که دیده دل ملکوت را ببیند، چنان که دیده سر ملک را. در دیدن شگفت نیست ، شگفت در ندیدن است ! که بصر و بصیرت را باید درمان کرد. (378)


379- احوال پختگان

هر چه پخته تر شوى ، از خامان نپخته تر شنوى ! (379)


380- جوهر انسانى

ابو على احمد بن مسکویه گوید: جوهر انسانى را فعل خاصى است که هیچ موجودى با وى در آن شرکت ندارد، و او اشرف موجودات عالم است ، پس اگر افعال خاص او به او از او صادر نشود، به مثل چنان است که فعل فرس به کمال از او صادر نوشد، و کمال اسب این است که سوارى خوبى براى انسان باشد و چون از این فعل و کمال سقوط کند، همسر حمار گردد، بر وى پالان نهند و او را بار کشند. و با سیف که او را فعل خاص است که کمال او در آن است ، و چون شمشیر از کمالش بیفتد نعل چارپا گردد. بارى ! شمشیر پولادین تا به کمالش است لایق دست دلاوران است ، داراى غلافى گرانقدر است ، بر کمر یک سلحشور جنگ آور بسته است و چه قدر و قیمت دارد، حالا اگر این شمشیر از کمال خود ساقط شود، او را موریانه خورد و زنگ زد و فاسد شد، پاره فلزى است که به کنارى انداخته مى شود تا در دست یک آهنگر عادى مى افتد و نعل چارپایى مى شود، ببین از کجا به کجا رسیده است ، لقد خلقنا الانسان فى اءحسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین . (380) (381)


381- شناخت خدا

على (ع ) فرمود: من عرف نفسه عرف ربه ؛ هر که خود را شناخت خدا را شناسد. یعنى هر که خود را شناخت که از نطفه پست و ناچیز وجودى یافته به این جمال و کمال جسمانى و روحانى که عالم عقلى است مطابق با عالم عینى البته خداى خود را خواهد شناخت ؛ زیرا مى داند که جز ذات عالم قادر حکیم واهب الصور این وجود را از نطفه به این کمال نرسانیده است پس در اثر فکر و توجه به نفس ناطقه مجرد خود خدا را به اوصاف جمال و جلال و کل الحسن و الکمال خواهد شناخت و باز فرمود: هر که خود را شناخت خدا را شناسد و چون خدا را شناخت به معرفت کل الوجود و حقیقة الکل نائل گردیده و بالنتیجه بهر علم و معرفت راه یافته است . (382)


382- درکات و درجات انسانى

درجات اشاره به صعود انسان دارد، انسان که بالا مى رود درجات را مى پیماید. درکات در مقابل درجات است که به سقوط و هبوط انسان اشاره دارد، انسان که پایین مى آید درکات را طى مى کند، لذا جهنم را درکات است . خداوند سبحان ، انسان را که در قرآن بالا مى برد درجات تعبیر مى کند والذین اوتوا العلم درجات (383) هم درجات عندالله (384) و اولئک لهم الدرجات العلى (385) و فرمود: ان المنافقین فى الدرک الاسفل من النار (386) (387)


383- بنگر که در مزرعه خویش چه کاشته اى ؟!

هر کسى سفره خود و مهمان سفره خود است . و بعبارة اءخرى : هر کسى زارع و مزرعه خودش است و نیات و علوم و اعمالش بذرهایش ، بنگر تا در مزرعه خویش چه کاشته اى که على التحقیق علم و عالم و معلوم و عمل و عامل و معمول اتحاد وجودى دارند و آن تویى . در قول حضرت رسول الله (ص ): الدنیا مزرعة الاخرة و در کلام جناب وصى (ع ) به حارث همدانى : انت مع من احببت و نظایر اینگونه احادیث صادر از اهل بیت عصمت و وحى دقت کن ! (388)


384- تا به جایى رسى که یکى از جهان و جهانیان بینى !

بالاخره همه چیز را از او مى گیرند حتى تواى تو را، و مى رسى به جایى که مى یابى اوست و بس . ان کل من فى السموات و الارض الا آتى الرحمن عبدا لقد اءحصیهم وعدهم عدا و کلهم آتیه یوم القیمة فردا (389)

هر چیز که دیدم همه بگذاشتنى بود
جز یاد تو اى دوست که آن داشتنى بود (390)


385- دستور ادب آموز الهى

رسول الله (ص ) فرموده است : ان هذا القرآن ماءدبة الله فتعلموا مادبته ما استطعتم و ان اصفر البیوت لبیت اصفر من کتاب الله . (391) یعنى قرآن دستور ادب آموز خداوند است ، از این دستور به اندازه توانایى خود فرا بگیرید، و هر آینه تهى ترین خانه ها، آن خانه اى است که از کتاب خدا تهى باشد.


386- غافل از نور مباش !

حضرت رسول (ص ) فرمود: اللهم اجعل لى فى قلبى نورا و فى سمعى نورا و فى بصرى نورا چون این نور حاصل شود خوشا به حالت عزیزم ! جد و جهد نما تا کاملى را بیابى و او تو را به راه اندازد و از حضیض نقصان به اوج کمال رساند، این بیت را هم از این کمترین بشنو:

تحفه جان را چو سازى عقر راه قرب دوست
دوست را یابى به انواع عطایا و تحف (392)


387- عیدى علامه طباطبایى

شب جمعه هفتم ماه شعبان 1387 ه ق در محضر مبارک جناب استاد علامه طباطبایى صاحب المیزان تشرف حاصل کرده ام ، عرض نمودم : حضرت آقا! امشب شب جمعه و شب عید است ، لطفى بفرمایید! فرمودند: سوره مبارکه ص و القرآن ذى الذکر را در نمازهاى وتیره بعد از حمد بخوانید که در حدیث است سوره ص از ساق عرش نازل شده است . (393)


388- غافل از نور مباش !

حضرت رسول (ص ) فرمود: اللهم اجعل لى فى قلبى نورا و فى سمعى نورا و فى بصرى نورا چون این نور حاصل شود خوشا به حالت . عزیزم ! جد و جهد نما تا کاملى را بیابى و او تو را به راه اندازد و از حضیض نقصان به اوج کمال رساند، این بیت را هم از این کمترین بشنو:

تحفه جان را چو سازى عقر راه قرب دوست
دوست را یابى به انواع عطایا و تحف (394)

389- نسبت دنیا به آخرت

نسبت دنیا به آخرت ، نسبت نقص به کمال است ، صدرالمتاءلهین در آخر اصل یازدهم فصل اول باب یازدهم نفس اسفار گوید: نسبة الدنیا الى الاخرى نسبة النقص الى الکمال و نسبة الطفل الى البالغ و لهذا یحتاج فى هذا الوجود کالاطفال لضعفهم و نقصهم الى مهد هو المکان و دایة هو الزمان (ج 4، ص 150) این کلام آخوند ترجمه گفتار خواجه در فصل چهارم آغاز و انجام است که گوید: چون دنیا ناقص است به مثابه کودک ، و طفل را از دایه و گهواره گزیر نیست ، دایه او زمان است و گهواره او مکان . (395)


390- توشه اى به فراخور سفر باید!

اى مسافر ابدى ! توشه باید به فراخور سفر باشد. (396)


391- که یکى خست و هیچ نیست جز او!

احد آن است که جزء ندارد، واحد آن که شریک ندارد. هر واحدى احد نیست مانند چیزهایى که منحصر به فردند، چون عرش و کرسى و مثل جبرییل و میکاییل که در یک جزء با دیگران شریک اند، مثل عرش به یک معنى که با سایر اجسام در جسمیت ، و جبرییل با سایر ملایکه در جوهریت و تجرد. و خداوند در هیچ صفتى ذاتى با کسى شریک نیست . چون ذاتش ‍ مرکب مى شود. و اگر گویى در وجود مشترک اند، گوییم که هیهات با وجود او دیگران وجود ندارد! (397)


392- اگر کورى بینا گردد!

اگر کور یک مرتبه بینا شود، از تعجب مبهوت گردد، چنانکه شما اگر چیزى نادر دیدید، سبحان الله گویید، با این که غیر نادر عجبش بیشتر است . (398)


393- تو خود حجاب خودى !

نفس انسانى مستعد قبول علم از جواهر عقول است و هیچ حجابى از جانب آنان نیست حجاب ، از قابل است . چون حجاب مرتفع شود و نفس ‍ به صفت تخلیه متصف شود، مقام تحلیه که متحلى شدن به حقایق انوار ملکوتیه است براى او حتم است .

سعدى حجاب نیست تو آیینه پاک دار
زنگار خورده چون بنماید جمال دوست
و نفس انسانى چون به نیروى علم و نور حضور و مراقبت قوى شد، حواس ‍ وى را به مدرکات خود مشغول نتوانند گردانید در حال بیدارى وى را افاضات علمى چنان حاصل شود که دیگران را در خواب ؛ بلکه چون نفس ‍ قوى شود، رؤ یا کم گردد که حسن بن على بن حسین بن شعبه حرانى رضوان الله تعالى علیه در کتاب شریف تحف العقول از حضرت رسول (ص ) روایت کرده است : قال (ص ) لا یحزن احدکم ان ترفع عنه الرؤ یا فانه اذا رسخ فى العلم رفعت عنه الرؤ یا . (ص 50، کلمه 124) و سرش این است که حال در بیدارى مى بیند. (399)


394- صبر جزیل

ابان بن تغلب گوید که : زنى دیدم پسرش مرد، برخاست چشمش را بست و او را پوشاند و گفت : جزع و گریه چه فایده دارد؟ آنچه را پدرت چشید تو هم چشیدى و مادرت بعد از تو خواهد چشید. بزرگ ترین راحت ها براى انسان خواب است و خواب ، برادر مرگ است ! چه فرق مى کند در رختخواب بخوابى یا جاى دیگر، اگر اهل بهشت باشى مرگ به حال تو ضرر ندارد و اگر اهل نازى ، زندگى به حال تو فایده ندارد، اگر مرگ بهترین چیزها نبود، خداوند پیغمبر خود را نمى میراند و ابلیس را زنده نمى گذاشت . (400)


395- میان ماه و رخ یار من مقابله بود!

چون مراة قلب را شطر شمس ملکوت داشته باشى و چهره جان را با عالم آله بدارى ، تا ماه دل با خورشید آسمان حقیقت در مقابله بود، تمام آن نور گردد و بدر شود، آنگاه به زمزمه و ترنم آبى که :

ز اخترم نظر سعد در ره است که دوش
میان ماه و رخ یار من مقابله بود!
همچنان که رسول اکرم (ص ) قرآن را در شب قدر انزالا تلقى کرد و تدریجا و نجوما به تفصیل تنزیل شد، تو نیز به قدر خود از ملکوت عالم خواهى گرفت که حصول استعداد همان و نزول حقایق همان ، چه هیچ کس در عالم محروم نیست ، چنانکه آحاد رعیت که تاءسى به حضرتش داشتند چنین موهبتى را یافتند. (401)


396- زاهد تویى اى هارون !

هارون از شقیق بلخى پرسید: شقیق بن ابراهیم زاهد تویى ؟ گفت : شقیق بن ابراهیم منم ، ولى زاهد تویى . چون من دنیاى قلیل را ترک کردم و تو آخرت را پشت پا زدى . (402)


397- خلق رحم

رسول خدا (ص ) از خداى تعالى حکایت کرد که فرمود: من الله هستم و من رحمانم ، رحم را خلق کردم و براى رحم اسمى از اسماء خویش را مشتق کردم ، هر کس که صله رحم نماید. من نیز با او بپیوندم و هر کس قطع رحم کند، من نیز از او ببرم . بدان که وصل رحم با شناخت مکانت و تفخیم قدر رحم است ؛ زیرا اگر رحم نباشد، تعین روح انسان از حقیقت کلیه ظهور نمى یابد و قطع رحم به پست شمردن آن و کم گذاشتن حق آن است . سپس این که طبیعت نیز رحمى همانند رحم زن است و رحم اسم حقیقت طبیعت است ، پس رحم از رحمان مشتق شده و بدون شک حدیث یاد شده و معناى وصل و فصل بر آن صادق است . (403)


398- شهادت فاطمه در اذان

اکنون که فهمیدى بقیه نبوت و عقیله رسالت و ودیعه مصطفى و زوجه ولى الله و کلمه تامه الهى ، فاطمه (س ) حائز مقام عصمت است ، پس مانعى ندارد که در فصول اذان و اقامه به عصمت آن حضرت شهادت دهید و مثلا چنین بگویید: اءشهد اءن فاطمة بنت رسول الله عصمة الله الکبرى ؛ یعنى شهادت مى دهم که فاطمه دختر رسول خدا عصمت کبراى خدا است . (404)


399- شناخت فاطمه زهرا همانند درک شب قدر

رسول خدا (ص ) فرمود: هر کس فاطمه را آنگونه که حق فاطمه است بشناسد، شب قدر را ادراک کرده است و علت نامگذارى آن حضرت به فاطمه آن است که خلایق از کنه معرفت وى بریده شدند، (به کنه معرفت وى نمى رسند. (405)


400- علت نام گذارى فاطمه زهرا

ابى عبدالله (ع ) فرمود: انا انزلناه فى لیلة القدر لیلة ، فاطمه است و قدر، الله است ، پس آن کس که فاطمه را آنگونه که سزاست بشناسد، لیلة القدر را ادراک کرده است . علت نامگذارى وى به فاطمه آن است که خلایق از معرفت فاطمه محروم و بریده شدند. رسول خدا (ص ) فرمود: او را فاطمه نامیدم ، زیرا خداى ، او را و آن کس را که دوستش داشته باشد از آتش دور کرده است . (406)


401- نامحدود بودند ظرفیت آدمى

امیر المؤ منین على (ع ) فرمود: کل وعاء یضیق بما جعل فیه ، الا وعاء العلم فانه یتسع به ؛ یعنى هر ظرف به آنچه که در او نهاده شد، گنجایش او تنگ مى شود، مگر ظرف علم که گنجایش او بیشتر مى گردد. هر یک از ظرف هاى جسمانى را حد معینى است که گنجایش آنها را تحدید مى کند، مثلا پیمانه ها و برکه ها و دریاچه ها و دریاها، هر یک را اندازه اى است که بیش از آن اندازه آب را نمى پذیرند، به خلاف نفس ناطقه انسانى که هر چه مظروف او که آب حیات علوم و معارف است در او ریخته شود، سعه وجودى و ظرفیت ذاتى و گنجایش او بیشتر و براى فرا گرفتن حقایق بیشتر آماده تر مى شود. (407)


402- پندهاى برگزیده از صد دانه در یکدانه

ا- آن که خود را نشناخت ، چگونه دیگرى را مى شناسد؟! ب - آن که از صحیفه نفس خود آگاهى ندارد از کدام کتاب و رساله طرفى مى بندد؟! ج - آن که گوهر ذات خود را تباه کرده است ، چه بهره اى از زندگى برده است ؟! د- آن که خود را فراموش کرده است ، از یاد چه چیز خرسند است ؟! ه - آن که مى پندارد کارى برتر از خود شناسى و خداشناسى است چیست ؟! و- آن که در صقع ذات خود با تمثلات ملکى همدم و همسخن نباشد، باید با چه اشباح و خیالات همدهن باشد؟! ز- آن که خود را براى همیشه درست نساخت پس به چه کارى پرداخت ؟! ح - آن که از سیر انفسى به سیر آفاقى نرسیده است ، چه چشیده و چه دیده است ؟! ط- آن که مى انگارد در عوالم امکان ، موجودى بزرگ تر از انسان است کدام است ؟! ى - آن که تن آراست و روان آلاست ، به چه ارج و بهاست ؟! یا- آن که معاش مادى را وسیله مقامات معنوى نگرد سخت در خطاست . یب - آن که به هر آرمان است ، ارزش او همان است . یج - آن که از مرگ مى ترسد، از خودش مى ترسد. ید- آن که خداى را انکار دارد، منکر وجود خود است . یو- آن که در خود فرو نرفته است ، و در بحار ملکوت سیر نکرده است و از دیار جبروت سر در نیاورده است ، دیگر سباحت و سیاحت را چه وزنى نهاده است ؟! یز- آن که خود را جدولى از دریاى بیکران هستى نیافته است ، در تحصیل معارف و ارتقایش چه مى اندیشد؟! یح - آن که خود را متسخر در تحت تدبیر متفرد به جبروت نمى یابد، در وحدت صنع صورت شگفتش چه مى گوید؟! یط- آن که در وادى مقدس من کیستم ؟ قدم ننهاده است ، خروارى به خردلى ! ک - آن که از اعتلاى فهم خطاب محمدى سرباز زده است ، خود را به مفت باخته است . کا- آن که طبیعتش را بر عقلش حاکم گردانیده است ، در محکمه هر بخردى محکوم است . کب - آن که در اطوار خلقتش نمى اندیشد، سوداى او سراسر زیان است کج - آن که خود را زرع و زارع و مزرعه خود نداند، از سعادت جاودانى باز بماند. کد- آن که غذا را مسانخ مغتذى نیابد، هرزه خوار مى گردد، و هرزه خوار هرزه گو و هرزه کار مى شود. که - آن که کشتزارش را وجین نکند از گیاه هرزه آزار بیند. کو- آن که من عرف نفسه فقد عرفه ربه را درست فهم کند، جمیع مسائل اصیل فلسفى و مطالب قویم حکمت متعالى و حقایق متین عرفانى از آن استنباط تواند کرد؛ لذا معرفت نفس ار مفتاح خزاین ملکوت فرموده اند. پس برهان شرف این گوهر یگانه اعنى جوهر نفس ، همین ماءثور شریف من عرف بس است . لا- آن که به سر سوره قدر کشف تام محمدى برسد، انسان را صاحب مقام فوق تجرد بشناسد؛ چه این که قرآن مجید بیکران در لیله مبارکه بنیه محمدیه ، از غایت فسحت قلب و نهایت شرح صدرش به انزال دفعى فرود آمده است . لب - آن که در معرفت انسان و قرآن تو غل کند، قرآن را به صورت کتیبه انسان کامل شناسد، و نظام هستى را صورت عینیه او یابد. له - آن که خطاب محمدى را درست فهم کند که انسان ها براى اغتذاى از این سفره الهى دعوت شده اند، قدر و مرتبت خود را شناسد و در راه استکمالش پویا و جویا گردد. ن - آن که در باطن و ظاهر خود تاءمل کند، بدین حقیقت مى رسد که هیچ گاه باطن از ظاهر غافل نمى شود، حتى نائم در نوم خود و سکران در سکر خود، لذا به اصابت کمترین اءذى و الم بدان ها آگاه مى گردند؛ پس نفس را مظهر لا تاءخذه سنة و لا نوم مى یابد، و از اینجا زیادت بصیرت حاصل کند که باطن عالم حیات و علم و آگاهى است هیچ گاه از ظاهر غافل نمى شود؛ اما ظاهر بر اثر اشتغال به غیرش از باطن غافل مى گردد. نا- آن که در رشد خود دقت کند، مى بیند که او را دو گونه غذا باید: غذایى که مایه پرورش تن اوست ، و غذایى که مایه پرورش روان اوست . و هر یک را دهانى خاص است : دهان آن دهان است ، و دهان این گوش . نه از غذاى تن روان پرورش مى یابد و فربه مى شود، و نه از غذاى روان تن . آب مظهر و ظل حیات و علم است ، و تن مرتبه نازله نفس و ظل آن است ؛ تن تشنه آب خواهد که ظل حیات است و روان تشنه علم خواهد که اصل آن است . امام ملک و ملکوت صادق آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم در تفسیر عام کریمه (فلینظر الانسان الى طعامه )، فرمود: علمه الذى یاءخذه عمن یاءخذه ؛ بنگر که غذاى جسم و جان تو چگونه است ؟ و بدان که غذا با همه اختلاف انواع و ضروب آن ، مظهر صفت بقاء و از سدنه اسم قیوم و با مغتذى مسانخ است ؛ و تغذى حب دوام ظهور اسم ظاهر و احکام آن است . عا- آن که راه آه و سوز و گداز که روح و ریحان و جنت نعیم اهل دل است ، و راز و نیاز که قرة عین عارف است ، نباشد پس نشاط و شادى او در چیست ؟! عو- آن که از خواب غفلت بیدار شده است از نامحرمان - اعنى از خفتگان و مردگان - دورى گزیند و حیات ابد آرزو کند، و چندان که گرفتار به درد چشم در یافتن چشم پزشک برآید، او دو صد چندان در جستن زنده زنده کننده . در اصحاح هشتم انجیل متى آمده است که : یکى از شاگردان حضرت مسیح علیه السلام بدو گفت : اى آقا! مرا بار ده که نخست بروم پدرم را به خاک بسپارم ؛ بدو فرمود: پیرو من باش ، مردگان را بگذار مردگان به خاک بسپارند! و در شریعت خاتم صلى الله علیه و آله و سلم مردى انصارى از رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم پرسید: هر گاه جنازه و مجلس عالمى پیش آید کدام یک در نزد تو محبوب تر است تا حاضر شوم ؟ فرمود: اگر براى تجهیز و دفن جنازه کسى هست ، همانا که حضور مجلس ‍ عالم برتر از حضور هزار جنازه است . عط- آن که با یاد خدا همدم نیست آدم نیست ! فه - آن که خود را دوست دارد، دیگر آفریده ها را دوست دارد که همه براى او در کارند. فو- آن که براى خدا یک چله کشیک نفس کشد، چشمه هاى دانش از دلش ‍ بر زبانش آشکار گردد. چنانکه خواجه عالم صلى الله علیه و آله و سلم فرموده است : من اءخلص لله اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه . فح - آن که در گوهر نفس خود، ساعتى به فکرت بنشیند دریابد که اگر خود او آن را به تباهى نکشاند، هیچ کس نتواند آن را تباه کند. و آنچه که او را از تباهى باز مى دارد، دانش بایسته و کردار شایسته است که دانش آب حیات ارواح است ، چنانکه آب مایه حیات اشباح است . صب - آن که را درد نیست مرد نیست . ضر- آن که در احوال والدین نسبت به اولاد تاءمل کند مى بیند آنچه که از پدر و مادر در حق فرزند است رحمت است ، و پیش آمدن خشم بر وى بر اثر گستاخى فرزند و نافرمانى اوست . از این جا به معنى یا من سبقت رحمته غضبه پى برد، و خود را مظهر این اسم شریف بیند، و به اصیل بودن جنت و طارى بودن جهنم آگاه شود. صح - آن که در قرآن و انسان تعقل کند، قرآن را سفره پر نعمت رحمت رحیمیه الهى ، و وقف خاص انسان یابد. هم آن را بى پایان یابد که کتاب الله است قل کل یعمل على شاکلته ، و هم این را که حد یقف براى او نبود؛ چنان سفره براى چنین کس گسترده است . قرآن : حروف آن اسرار، کلمات آن جوامع کلم ، آیات آن خزاین ، سوره هاى آن مداین حکم ، مدخل آن باب رحمت بسم الله الرحمن الرحیم ، وقف خاص مخلوق فى احسن تقویم ، واقف آن رحمن و موقوف علیه آن انسان است . و با توجه بدین که علم و عمل انسان سازنده و جزاء، نفس عمل است و صورت هر انسان در آخرت ، نتیجه عمل و غایت فعل او در دنیا است ، به سر گفتار قرآن و نبى و وصى رسد که : یس و القرآن الحکیم ، انا مدینة الحکمة و هى الجنة و انت یا على ! بابها، اءن درجات الجنة على عدد آیات القرآن ، فاا کان یوم القیامة یقال لقارى ء القرآن اقراء وارق . قرآن ، حکیم است و آیات او حکمت است و حکمت ، بهشت است و درجات بهشت ، به عدد آیات قرآن اند و جانى که حکمت اندوخته است شهر بهشت است و ولایت ، در این شهر آرى ! ولایت در بهشت است ، ولایت زبان قرآن است ، ولایت معیار و مکیال انسان سنج است ، و میزان تقویم و تقدیر ارزش انسان ها است . پس هر کس ‍ صحیفه وجود خود را مطالعه کند که تا چه پایه قرآن است ، یعنى مدینه حکمت و شهر بهشت است . رساله قرآن و انسان ما را در این نکته علیا، رتبه والاست . صط- آن که در ارتباط بى تکیف و بى قیاس خود با پروردگارش درست بیاندیشد، دریابد که صلاة سبب مشاهده است و مشاهده محبوب قرة عین محب است . لذا رسول الله صلى الله علیه و آله فرمود: جعلت قرة عینى فى الصلاة ؛ زیرا که صلاة مناجات بین حق تعالى و عبد اوست ، و چون صلاة مناجات است ذکر حق است ، و ذاکر حق هم نشین حق است و حق جلیس اوست ، و کسى که جلیس ذاکر خود است او را مى بیند والا جلیس ‍ او نیست . لذا وصى علیه السلام فرمود: لم اءعبد ربا لم اءره پس صلاة مشاهده و رؤ یت است ، یعنى مشاهده عیانى روحانى و شهود روحى در مقام جمعى است ، و رؤ یت عینى در مظاهر فرقى است و به عبارت اخصر؛ مشاهده در مقام جمعى است ، و رؤ یت در مظاهر فرقى . پس اگر مصلى صاحب بصر و عرفان نباشد که نداند حق تعالى براى هر چیز و از هر چیز متجلى است ، حق را نمى بیند. ق - آن که در ارزش تکوینى انسان تعقل کند، او را مکیال هر چیز و میزان قدر و قیمت آن داند؛ یعنى علم و حس انسانى را معیار معلومات و محسوسات یابد، و ارزش هر موجود را به وجود انسان و بهره بردن وى از آن و به تمدن جامعه انسانى وابسته بیند. این انسان است که در جمیع موجودات و در همه عوالم و مراتب سیر علمى مى نماید، و وى را مقام وقوف نیست و به هر رتبه و درجه اى که رسیده است در آن مرتبه توقف نمى کند و به مرحله بالاتر عروج مى یابد، و منصف به صفات کمالیه جمیع موجودات مى گردد، و بر همه تسلط مى یابد، و به حقیقة الحقائق که حیات مطلق و جمال و جلال مطلق است مى رسد؛ و به اذن او که اذن فعلى و اتصاف کمالات وجودى است ، مى تواند در ماده کاینات تصرف کند و رب انسانى شود و خلیفة الله گردد و کار خدایى کند، والسلام .


403- کلمات قصار على (ع ) در معرفت نفس (408)

1- بزرگ ترین نادانى ، نادانى انسان در کار نفس خودش است . 2- بزرگ ترین دانش ، خود شناسى است . 3- برترین خرد، شناسایى آدمى به نفس خود است ؛ پس هر که خود را شناخت باخرد است ، و آنکه خود را نشناخت گمراه است . 4- زیرک کسى است که خود را شناخت و کارهایش را خالص گردانید. 5- عارف کسى است که نفس خود را شناخت و آن را آزاد کرد و از هر چه که دورش مى کند پاک گردانید. 6- معرفت نفس نافع ترین دو معرفت است (معرفت آفاق و معرفت انفس ، سنریهم آیاتنا فى الآفاق و فى انفسهم . 7- در شگفتم از کسى که گمشده خود را مى جوید و خودش را گم کرده و نمى جوید! 8- غایت معرفت این است که آدمى خود را بشناسد. 9- کسى که از خود آگاهى ندارد، چگونه از دیگرى آگاهى مى یابد؟ 10 آنکه خود را شناخت ، به نهایت هر آگاهى و دانش رسید 11- هر که نفس خود را شناخت با آن مجاهده مى کند، و آنکه نشناخت آن را مهمل مى گذارد. 12- خود شناسى ، سودمندترین شناسایى هاست . 13- آن کس که به خود شناسى دست یافت به رستگارى بزرگ رسیده است . هر کس خود را شناخت پروردگارش را شناخت . 14- هر کس خود را شناخت پروردگارش را شناخت . 15- در شگفتم از کسى که جاهل به خود است ، چگونه مى خواهد عارف به ربش شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد