توبه

فصل دوم : توبه (1) 
و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن آن لن نقدر علیه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانک انى کنت من الظالمین . فاستجبنا له و نجیناه من الغم و کذلک ننجى المؤ منین . (26)
بحث ما درباره عبادت و دعا بود. در دو شب گذشته عرض کردم که عبادت و عبودیت اگر به شکل صحیحى صورت بگیرد، خواه ناخواه مستلزم تقرب واقعى انسان به ذات اقدس الهى است ، انسان به واسطه عبودیت بدون اینکه شائبه مجازى در کار باشد، به خدا نزدیک مى شود و به عبارت دیگر عبودیت سلوک است ، حرکت است ، رفتن به سوى پروردگار است .
امشب مى خواهم درباره اولین منزل سلوک بحث کنم ، اولین نقطه اى که اگر انسان بخواهد به سوى پروردگارش سلوک کند و به مقام قرب پروردگار نایل گردد باید از این منزل و از این مرحله و از این نقطه شروع کند، و آن چیزى که براى ما مورد احتیاج است همین است یعنى براى ما که قدمى به آن سو بر نداشته ایم ، بحث درباره منازل عالى سالکان سودى ندارد. ما اگر مرد عمل باشیم ، باید ببینیم اولین منزل قرب و سلوک به سوى پروردگار کدام منزل است ، کدام مرحله است و ما عبودیت و عبادت خودمان را از کجا شروع کنیم .
اولین منزل سلوک به خداوند، منزل توبه است امشب مى خواهم بحث خودم را در اطراف توبه ادامه بدهم .
تحلیل توبه از نظر روانى 
توبه یعنى چه ؟ توبه از نظر روانى براى انسان چه حالتى است و از نظر معنوى براى انسان چه اثرى دارد؟ در نظر بسیارى از ما توبه یک امر بسیار ساده اى است ، هیچ وقت به این فکر نیفتاده ایم که توبه را از نظر روانى تحلیل کنیم . اساسا توبه یکى از مشخصات انسان نسبت به حیوانات است . یعنى انسان بسیارى ممیزات و مشخصات و کمالات و استعدادهاى عالى دارد که هیچ کدام از آنها در حیوانات وجود ندارد، یکى از این استعدادهاى عالى در انسان ، همین مساله توبه است . توبه به معنى و مفهومى که ان شاء الله براى شما شرح مى دهم ، این نیست که ما لفظ استغفرالله ربى و اتوب الیه را به زبان جارى کنیم ، از مقوله لفظ نیست . توبه یک حالت روانى و روحى و بلکه یک انقلاب روحى در انسان است که لفظ استغفرالله ربى و اتوب الیه بیان این حالت است نه خود این حالت ، نه خود توبه ، مثل بسیارى از چیزهاى دیگر که در آنها لفظ خودش ‍ آن حقیقت نیست بلکه مبین آن حقیقت است اینکه ما روزى چندین بار مى گوییم استغفرالله ربى و اتوب الیه نباید خیال کنیم که روزى چند بار توبه مى کنیم . ما اگر روزى یک بار توبه واقعى بکنیم ، مسلما مراحل و منازلى از قرب به پروردگار را تحصیل مى کنیم .
مقدمه اى مى خواهم عرض کنم ، توجه بفرمایید. تفاوتى میان جمادات و نباتات و حیوانات وجود دارد و آن این است که جمادات این استعداد را ندارند که در مسیرى که حرکت مى کنند، خودشان از درون خودشان تغییر مسیر و تغییر جهت بدهند، مثل حرکتى که زمین به دور خورشید یا به دور خودش دارد یا حرکاتى که همه ستارگان در مدار خودشان دارند یا حرکت سنگى که از ارتفاع رها مى شود و به طرف زمین مى آید. این مسلم و قطعى است ، یعنى سنگى که از ارتفاع رها مى شود و به طرف زمین مى آید. این مسلم و قطعى است ، یعنى سنگى را که شما رها مى کنید و در یک مسیر معین حرکت مى کند، در همان مسیر و در همان جهت به حرکت خودش ‍ ادامه مى دهد تغییر مسیر و تغییر جهت از ناحیه درون این سنگ امکان پذیر نیست . عاملى باید از خارج پیدا بشود تا مسیر این سنگ و این جماد را تغییر دهد، حال این عامل مى خواهد مجسم باشد و یا از قبیل یک موج باشد. مثلا آپولو یا لونا را که به فضا مى فرستند، از درون خودش هرگز تغییر مسیر نمى دهد مگر اینکه از خارج هدایتش کنند که تغییر مسیر بدهد ولى موجودات زنده از قبیل نباتات و حیوانات ، این استعداد را دارند که از درون خودشان تغییر مسیر بدهند، یعنى اگر به شرایطى برخورد کنند که با ادامه حیات آنها سازگار نباشد تغییر مسیر مى دهند.
اما در مورد حیوانات بسیار واضح است . مثلا یک گوسفند یا یک کبوتر و یا حتى یک مگس وقتى حرکت مى کند، همین قدر که با یک مشکل مواجه مى شود، فورا مسیر خودش را تغییر مى دهد و حتى ممکن است یک گردش ‍ صد و هشتاد درجه اى هم بکند یعنى درست در خلاف جهت حرکت اولى خودش حرکت کند.
حتى نباتات هم این طور هستند، یعنى گیاهان هم در یک شرایط و حدود معین از درون خودشان خود را هدایت مى کنند، مسیر خود را تغییر مى دهند. ریشه یک درخت که در زیر زمین حرکت مى کند و به سویى مى رود، اگر به صخره اى برخورد کند (حالا رسیده یا نرسیده ) خودش ‍ مسیرش را عوض مى کند. همین قدر که بفهمد که جاى رفتن نیست و راهى ندارد، مسیرش را تغییر مى دهد.
توبه براى انسان تغییر مسیر دادن است اما نه تغییر مسیر دادن ساده از قبیل تغییر مسیرى که گیاه مى دهد و یا تغییر مسیرى که حیوان مى دهد، بلکه یک نوع تغییر مسیرى که مخصوص خود انسان است و از نظر روانى و روحى کاملا ارزش تحلیل و بررسى و رسیدگى دارد.
توبه عبارت است از یک نوع انقلاب درونى ، نوعى قیام ، نوعى انقلاب از ناحیه خود انسان علیه خود انسان ، این جهت از مختصات انسان است ، گیاه تغییر مسیر مى دهد ولى علیه خودش قیام نمى کند، نمى تواند قیام کند، این استعداد را ندارد همان طورى که میان گیاه و جماد این تفاوت هست که جماد از درون خود براى بقاى خویش تغییر مسیر نمى دهد و این استعداد شگفت در نبات هست (در حیوان هم هست )، در انسان استعداد شگفت انگیزترى هست و آن اینکه از درون خودش بر علیه خودش قیام مى کند، واقعا قیام مى کند، علیه خودش انقلاب مى کند، واقعا انقلاب مى کند و قیام و انقلاب از دو موجود مختلف و متباین مانعى ندارد، مثلا در کشورى عده اى زمام امور را در دست دارند، بعد عده دیگرى علیه آنان قیام و انقلاب مى کنند. این مانعى ندارد، آنها افراد و اشخاصى هستند و اینها افراد و اشخاص دیگرى ، آنها به اینها ظلم و ستم کرده اند، اینها را ناراضى و عاصى کرده اند، سبب عصیان و انقلاب اینها شده اند، یکمرتبه اینها انقلاب مى کنند و زمام کار را از دست طرف مقابل مى گیرند و خودشان در جاى آنها قرار مى گیرند. این مانعى ندارد ولى اینکه در داخل وجود یک شخص قیام و انقلاب بشود، انسان خودش علیه خودش قیام کند، چگونه است ؟ مگر مى شود یک شخص خودش علیه خودش قیام کند؟ بله مى شود.
انسان ، یک شخص مرکب  
علتش این است که انسان بر خلاف آنچه خودش خیال مى کند، یک شخص ‍ نیست . یک شخص واحد است اما یک شخص مرکب نه بسیط، یعنى ما که اینجا نشسته ایم (به همان تعبیرى که در حدیث آمده است ) یک جماد اینجا نشسته است ، یک گیاه هم اینجا نشسته است ، یک حیوان شهوانى هم اینجا نشسته است و یک فرشته هم در همین حال اینجا نشسته است ، یعنى یک انسان به قول شعرا طرفه معجونى است که همه خصایص در وجود او جمع است . گاهى آن حیوان شهوانى - که مظهر آن را خوک مى دانند - این خوکى که در وجود انسان هست ، زمام امور را به دست مى گیرد و مجال به آن درنده و شیطان و فرشته نمى دهد. یکمرتبه در ناحیه یکى از اینها علیه او قیام مى شود. تمام اوضاع بهم مى خورد و یک حکومت جدید بر وجود انسان حاکم مى گردد. انسان گنهکار آن انسانى است که حیوان وجودش بر وجودش مسلط است یا شیطان وجودش بر او مسلط است یا آن درنده وجودش بر او مسلط است ، یک فرشتگانى ، یک قواى عالى هم در وجود او محبوس و گرفتار هستند.
توبه یعنى آن قیام درونى ، اینکه مقامات عالى وجود انسان علیه مقامات دانى وجود او که زمام امور این کشور داخلى را در دست گرفته اند. یکمرتبه انقلاب مى کنند، همه اینها را مى گیرند. این حالت و شکل است که در حیوان و نبات وجود ندارد. همان طور که عکسش هم هست ، یعنى گاهى مقامات دانى وجود انسان علیه مقامات عالى وجود او قیام و انقلاب مى کنند، آنها را مى گیرند و به زندان مى اندازند و زمام امور این کشور را در دست مى گیرند.
اگر تجربه کرده باشید، افرادى هستند که فن تربیت را نمى دانند، نمى دانند در تربیت ، تمام قوایى که در وجود انسان هست حکمت و مصلحتى دارند. اگر در ما غرایز شهوانى هست . لغو و عبث نیست . ما باید این غرایز شهوانى را در حد احتیاج طبیعى اشباع کنیم ، یک حدى دارند، یک حقى دارند، یک حظى دارند، حظ اینها را به اندازه خودشان باید بدهیم .
مثل این است که شما اسبى یا سگى در خانه تان داشته باشید. اگر این اسب را براى سوارى یا این سگ را براى پاسبانى مى خواهید. این اسب یا سگ احتیاج به خوراک دارد، خوراکش را باید بدهى . حالا یک آدمهاى کج سلیقه اى پیدا مى شوند که به خودشان یا به بچه شان که تحت کفالت تربیتشان است ، فشار مى آورند. بچه احتیاج به بازى دارد و خود این احتیاج به بازى یک از حکمتهاى پروردگار است . یک مقدار انرژى در وجود کودک ذخیره است که او فقط به وسیله بازى مى تواند این انرژى را دفع کند. بچه غریزه اى دارد براى بازى کردن . حالا انسان اشخاصى را مى بیند که مى گویند مى خواهم بچه ام را تربیت کنم . خوب ، چطور مى خواهى تربیت کنى ؟ نمى گذارد بچه پنچ یا شش ساله برود با بچه ها بازى کند. هر مجلسى که خودش مى رود بچه را هم مى برد براى اینکه تربیت بشود، جلوى خنده او را مى گیرد. جلوى خوراک او را مى گیرد، یا یک افرادى پیدا مى شوند (ما دیده ایم ) که چون خود او معمم است ، یک عبا و عمامه و نعلین تهیه مى کند، بچه هشت ساله را عمامه سرش مى گذارد، عبا به دوشش مى اندازد و همراه خودش این طرف و آن طرف مى برد بچه بزرگ مى شود در حالى که احتیاجات طبیعى وجودش برآورده نشده است . همواره به او گفته اند خدا، قیامت ، آتش جهنم . تا در سنین بیست و چند سالگى ، این قواى ذخیره شده ، این شهوتها و تمایلات اشباع نشده یکمرتبه زنجیر را پاره مى کند. این بچه اى که شما مى دیدید در اثر تلقین پدر در دوازده سالگى نمازش بیست دقیقه طول مى کشید، نماز شب مى خواند، دعا مى خواند، یکمرتبه مى بینید در بیست و پنج سالگى یک فاسق و فاجرى از آب در مى آید که آن سرش ناپیداست . چرا؟ براى اینکه شما به بهانه مقامات عالیه روح ، سایر غرایز او را سرکوب کرده اید. البته در غرایز بچه خدا بوده است ، قیامت و عبادت بوده است ، اما شما این غریزه خدا و عبادت و اینها را در حالى در این بچه تقویت کرده اید، به زندان انداخته اید، حق و حظ آنها را نداده اید، سهم آنها را نداده اید، دنبال فرصتى مى گردند، در یک فرصتى که برایشان پیش مى آید، در یک وقت که بچه فیلمى را تماشا کند و یا در مجلسى با یک زن جوان آشنا بشود، همان کافى است که این نیروهاى ذخیره شده سرکوب شده ، یکمرتبه زنجیرها را پاره کند و بکلى تمام آن ساختمانى را که پدر در وجود او به غلط ساخته است ویران سازد. درست مثل باروتى که منفجر بشود، منفجر مى شود. توبه ، درست عکس این قضیه است . آدمى که گناه و معصیت مى کند و غرق در شهوات و درندگى است ، وقتى که فرشته وجودش را اینقدر آزار داد و اشباع نکرد، یکمرتبه فاجعه اى به وجود مى آید.
آخر من و تو هم انسانیم ، ما یک دهان نداریم ، اشتباه مى کنى که خیال مى کنى یک دهان دارى و از همین یک دهان باید به تو غذا برسد، صدها دهان دارى (عشق را پانصد سر است و هر سرى ...) پانصد سر تو دارى ، پانصد دهان تو دارى . از همه اینها باید به تو غذا برسد. یکى از این دهانهاى تو دهان عبادت است . تو باید روح خودت را به عبادت کردن راضى کنى ، یعنى این حق و حظ را باید به او بدهى ، تو یک موجود ملکوتى صفات هستى ، باید پرواز کنى به سوى آن عالم ، وقتى این فرشته را زندانى مى کنى ، آیا مى دانى بعد چه عوارض و ناراحتیهاى زیادى دارد؟ یک وقت شما مى بینید یک جوان مرفه ، جوانى که همه وسایل برایش فراهم بوده است ، به بهانه کوچک خودکشى مى کند همه مى گویند نمى دانیم چرا خودکشى کرد. اى آقا! این موضوع که خیلى کوچک بود! چرا خودکشى کرد؟! نمى داند که در وجود او نیروهاى مقدسى زندانى بوده ، آن نیروهاى مقدس ‍ از این زندگى رنج مى برده اند، طاقت نمى آورده اند، در نتیجه طغیانى به آن شکل به وجود آمده است . گاهى مى بینید شخصى همه چیز دارد و ناراحت است و رنج مى برد. گفت :
آن یکى در کنج زندان مست و شاد
وان دگر در باغ ، ترش و بى مراد
مى بینى در باغ و بوستان زندگى مى کند. همه وسایل زندگى برایش فراهم است . اما ناراحت است ، خوش نیست و از زندگى ناراضى است .
راه لذت از درون دان نز برون
احمقى دان جستن از قصر و حصون
براى اینکه یک لذتهایى هم هست که از درون انسان باید به او برسد نه از بیرون ، و آنها لذتهاى معنوى انسان است .
پس توبه عبارت است از عکس العمل نشان دادن مقامات عالى و مقدس ‍ روح انسان علیه مقامات دانى و پست و حیوانى انسان . توبه عبارت است از قیام و انقلاب مقدس قواى فرشته صفت انسان علیه قواى بهیمى صفت و شیطانى صفت انسان . این ماهیت توبه است . حالا چطور مى شود که این حالت بازگشت و ندامت و پشیمانى براى انسان پیدا مى شود؟
شرایط پیدایش توبه 
اولا این را بدانید که اگر در وجود انسان کارى بشود که آن عناصر مقدس ‍ وجود انسان بکلى از کار بیفتد، یک زنجیرهاى بسیار نیرومندى به آنها بسته شده باشد که نتوانند آزاد بشوند، دیگر انسان توفیق توبه پیدا نمى کند ولى همان طورى که در یک کشور آن وقت انقلاب مى شود که عده اى (ولو کم ) عناصر پاک در میان مردم آن کشور باقى مانده باشند، در وجود انسان هم اگر عناصر مقدس و پاکى فى الجمله باقى باشند، در وجود انسان هم اگر عناصر مقدس و پاکى فى الجمله باقى باشند. انسان توفیق توبه پیدا مى کند والا هرگز توفیق توبه پیدا نمى کند. حالا در شرایطى انسان بازگشت مى کند، پشیمان مى شود، و اگر خدا را بشناسد به سوى خدا توبه مى کند و اگر خدا را نشناسد حالت دیگرى پیدا مى کند. احیانا جنون و دیوانگى پیدا مى کند، وضع دیگرى پیش مى آید؟
گفتیم توبه عکس العمل است . شما توپى را به دست مى گیرید و به زمین مى زنید. توپ از زمین بلند مى شود. زدن شما یعنى حرکت توپ از زمین که با نیروى شما صورت مى گیرد، عمل شماست و بلند شدن توپ از زمین عکس العملى است که در اثر خوردن توپ به زمین پیدا مى شود. پس آن عمل است و این عکس العمل ، آن فعل است و این به اصطلاح اعراب امروز رد الفعل ، آن کنش است و این واکنش . توپ را که شما به زمین مى زنید چقدر بالا مى رود؟ از یک طرف بستگى دارد به مقدار نیرویى که در آن فعل به کار مى رود یعنى شدت ضربه شما، و از طرف دیگر بستگى دارد به چگونگى سطح زمین ، هر دو مقدار زمین سفت تر و صافتر باشد و صلابت بیشترى داشته باشد، عکس العمل بیشتر مى شود. پس میزان عکس العمل از یک طرف بستگى دارد به شدت عمل شدت عمل شما و از طرف دیگر به صلابت و صافى آن سطحى که توپ به آن برخورد مى کند.
عکس العمل نشان دادن روح انسان در مقابل معاصى نیز بستگى به دو چیز دارد: از یک طرف بستگى دارد به شدت عمل یعنى شدت معصیت ، شدت ضربه اى که مقامات دانى روح شما بر مقامات عالى روحتان وارد مى کند هر چه معصیت انسان کمتر و کوچکتر باشد، عکس العمل کمترى در روح ایجاد مى کند و هر چه معصیت بزرگتر باشد، عکس العمل بیشترى به وجود مى آورد. لهذا افرادى که بسیار شقى و قسى القلب هستند. در عین اینکه شقى و قسى القلب اند اگر جنایتشان خیلى بزرگ و فاحش باشد، همانها را هم مى بینید که روحشان عکس العمل نشان مى دهد شما مى بینید خلبان آمریکائى که مى رود آن بمب را روى هیروشیما مى اندازد، بعد که بر مى گردد و یک نگاهى به اثر عمل خودش مى کند، مى بیند یک شهر را به آتش کشیده است ، پیر و جوان ، زن و مرد، کوچک و بزرگ دارند در یک جهنم سوزان مى سوزند. از همان جا وجدانش به جنبش مى آید، حرکت مى کند، ملامتش مى کند (در صورتى که چنین کسانى را از میان قسى القلب ها انتخاب مى کنند) بر مى گردد به کشور خودش ، از او استقبال مى کنند، گل به گردنش مى اندازند، درجه اش را بالا مى برند، حقوقش را زیاد مى کنند، عکسش را در روزنامه ها مى اندازند، تشویقش مى کنند اما خیانت آنقدر عظیم بوده است ، معصیت آنقدر بزرگ بوده است که وجدان چنین قسى القلبى را هم بیدار مى کند، یعنى آنقدر ضربه بر روح شدید است که در چنین زمینه روحى آدم قسى القلبى هم باز عکس العمل پیدا مى شود همین آدم در مجالس که مى نشیند تبسم مى کند، نقل مى کند چنین کردم و چنان ، اما وقتى که خود خلوت مى کند، خودش با خودش است ، در بستر مى خواهد بخوابد، یکمرتبه آن منظره در نظرش مجسم مى شود: اى واى ، این من بودم که چنین جنایتى کردم ؟! اى واى ، چه جنایت بزرگى مرتکب شدم ! در نتیجه ، همین آدم دیوانه مى شود و کارش به تیمارستان مى کشد، چرا؟ چون جنایت خیلى بزرگ بوده است .
بسر بن ارطاه ، یکى از سرداران معاویه ، بسیار مرد قسى القلب و عجیبى است . یکى از سیاستهایى که معاویه براى مضطر و بیچاره کردن على علیه السلام انتخاب کرده بود این بود که یک مرد جانى نظیر بسر یا سفیان غامدى را در راس یک سپاه مى فرستاد داخل مرزهاى على بن ابى طالب و مى گفت دیگر به بى گناه و با گناه نگاه نکنید (نظیر همین کارى که امروز اسرائیل با کشورهاى اسلامى انجام مى دهد)، براى مستاصل کردن اینها بروید شبیخون بزنید، به آتش بکشید، با گناه و بى گناه را بکشید، به صغیر و کبیر رحم نکنید، مالشان را ببرید. این کار را مى کردند یک مرتبه همین بسر بن ارطاة را فرستاد. او رفت . این طرف رفت ، آن طرف رفت ، وارد یمن شد، جنایتهاى زیادى کرد، از جمله توانست بر بچه هاى عبدالله بن عباس بن عبداالمطلب پسر عموى امیرالمومنین که والى یمن بود دست یابد. دو تا بچه صغیر بى گناه را گیر آورد، گردن آنها را زد. چون جنایت خیلى بزرگ بود کم کم وجدان همین آدم قسى القلب هم بیدار شد، بعد دچار عذاب وجدان شد، مى خوابید، در خواب این جنایت خودش را مى دید راه مى رفت ، در جلوى چشمش این دو طفل ، این دو کودک بى گناه مجسم بودند و سایر جنایتهایش ، کم کم کارش به جنون کشید و دیوانه شد. یک اسب چوبى سوار مى شد، یک شمشیر چوبى هم به دست مى گرفت و در خیابانها مى دوید و شلاق مى زد. بچه ها هم دورش را مى گرفتند و هو هو مى کردند.
گفتیم عامل دوم عکس العمل نشان دادن روح انسان این است که سطحى که ضربه بر آن وارد مى شود صاف باشد، صلابت و استحکام داشته باشد یعنى آن وجدان انسانى ، آن فطرت انسانى ، آن ایمان شخص مستحکم و قوى باشد. در این صورت ولو ضربه کم باشد، عکس العمل نسبتا زیاد است . و لهذا شما مى بینید گناهان کوچک ، صغائر گناهان و حتى اعمالى که مکروه است و گناه شمرده نمى شود در وجود مردم با ایمان ، مردمى که روح محکمى دارند و آن فرشته معنوى ، آن ایمانشان ، آن وجدان معنویشان استحکام دارد، محکوم است و عکس العمل ایجاد مى کند، اعمالى که من و شما روزى صد تایش را مرتکب مى شویم و هیچ احساس نمى کنید که یک عملى انجام داده ایم پاکان ، یک عمل مکروه که انجام مى دهند، روحشان مضطرب مى شود و مرتب پشت سر یکدیگر توبه و استغفار مى کنند.
یادى از مرحوم حاج میرزا على آقا شیرازى 
یک مرد بسیار بسیار بزرگ از نظر معنویت که من سال گذشته هم در ماه مبارک رمضان از این استاد بزرگ خودم یاد کردم ، مرحوم حاج میرزا على آقاى شیرازى اصفهانى رضوان الله علیه است که یکى از بزرگترین اهل معنایى است که من در عمر خودم دیده ام . یک شب ایشان در قم مهمان ما بودند و ما هم به تبع به منزل یکى از فضلاى قم دعوت شدیم . بعضى از اهل ذوق و ادب و شعر نیز در آنجا بودند. در آن شب فهمیدم که این مرد چقدر اهل شعر و ادب است و چقدر بهترین شعرها را در عربى و فارسى مى شناسد! دیگران شعرهایى مى خواندند البته شعرهاى خیلى عادى ، شعرهاى سعدى ، حافظ و... ایشان هم مى خواند و مى گفت این شعر از آن شعر بهتر است ، این مضمون را این بهتر گفته است ، کى چنین گفته و... شعر خواندن آنهم اینجور شعرها که گناه نیست ، اما در شب شعر خواندن مکروه است . خدا مى داند وقتى آمدیم بیرون ، این آدم به شدت داشت مى لرزید، گفت : من اینقدر تصمیم مى گیرم که شب شعر نخوانم آخرش جلوى خودم را نمى توانم بگیرم ، مرتب استغفرالله ربى و اتوب الیه مى گفت ، مثل کسى که معصیت بسیار بزرگى مرتکب شده است . العیاذ بالله اگر ما شراب خورده بودیم ، اینقدر مضطرب نمى شدیم که این مرد به واسطه یک عمل مکروه مضطرب شده بود.
این جور اشخاص چون محبوب خدا هستند از ناحیه خدا یک نوع مجازاتهایى دارند که ما و شما ارزش و لیاقت آن جور مجازاتها را نداریم . هر شب این مرد اقلا از دو ساعت به طلوع صبح بیدار بود و من معنى شب زنده دارى را آنجا فهمیدم ، معنى شب مردان خدا روز جهان افروز است را آنجا فهمیدم ، معنى عبادت و خداشناسى را آنجا فهمیدم ، معنى استغفار را آنجا فهمیدم ، معنى حال و مجذوب شدن به خدا را آنجا فهمیدم . آن شب این مرد وقتى بیدار شد که اذان صبح بود. خدا مجازاتش کرد تا بیدار شد ما را بیدار کرد، گفت : فلانى ! اثر شعرهاى دیشب بود! روحى که چنین ایمان مستحکمى دارد، یک چنین ضربه کوچکى ضربه کوچکى هم که بر آن وارد مى شود یعنى یک چنین حمله کوچکى هم که از مقامات دانى آن بر مقامات عالى اش وارد مى شود، آن مقامات عالى عکس العمل نشان مى دهند، ناراحتى نشان مى دهند، حتى مجازات نشان مى دهند که ببین ! مجازات نمى ماند! آدمى که در شب مرتب شعر بخواند، دو ساعت وقت خودش را صرف شعر خواندن کند، لایق دو ساعت مناجات کردن با خداى متعال نیست .
مثال دیگرى برایتان عرض کنم : اگر شما آینه بسیار صافى را بعد از پاکیزه کردن ، در فضاى بسیار صافى که خوشتان مى آید در آن تنفس کنید، روى یک میز بگذارند، بعد از مدتى مى بینید روى آن گرد نشسته است . این گرد را شما قبلا احساس نمى کردید، روى میز هم احساس نمى کنید، روى دیوار هم احساس نمى کنید. هر چه دیوار کثیف تر بشود. اثر و لکه سیاهى را کمتر نشان مى دهد تا جایى که اگر سیاه و قیر اندود باشد دود چراغ موشى هم به آن برسد اثرش ظاهر نمى شود. پیغمبر اکرم در هیچ مجلسى نمى نشست مگر آنکه بیست و پنج بار استغفار مى کرد. مى فرمود: انه لیغان على قلبى و انى لاستغفرالله کل یوم سبعین مره (27). (اینها چیست ؟ اصلا ما چه مى گوییم و چه مى فهمیم ؟!) مى گفت : بر روى دلم آثار کدورت احساس مى کنم و روزى هفتاد بار براى رفع این کدورتها استغفار مى کنم . آن کدورتها چیست ؟ آن کدورتها براى ما آینه است ، براى ما نورانیت است ، براى او کدورت است . او وقتى که با ما حرف مى زند ولو حرفش را براى خدا مى زند، ولو خدا را در آینه وجود ما مى بیند، باز از نظر او این کدورت است .
ام سلمه و دیگران گفته اند که در یکى دو ماه مانده به وفات حضرت ، دیدیم که هیچ جا بر نمى خاست و نمى نشست و عملى انجام نمى داد مگر اینکه مى گفت : سبحان الله و استغفرالله ربى و اتوب الیه ، این دیگر یک ذکر جدید بودام سلمه مى گوید عرض کردم : یا رسول الله ! چرا اینقدر اخیرا زیاد استغفار مى کنید؟ فرمود: این طور به من امر شده است ، نعیت الى نفسى ، بعد فهمیدیم که آخرین سوره اى که بر وجود مقدسش نازل شده سوره نصر است . این سوره که نازل شد پیغمبر اکرم احساس کرد که اعلام مردن است یعنى تو دیگر وقتت تمام شده است ، باید بروى ، سوره مبارکه این است : اذا جاء نصر الله و الفتح . و رایت الناس یدخلون فى دین الله افواجا. فسبح بحمد ربک و استغفره انه کان توابا (28) (این قرآن چقدر لذیذ است ! چقدر زیباست ! آدم حظ مى کند که اینها را به زبان خودش جارى کند) اى پیغمبر! آنجا که یارى پروردگار بیاید، آنجا که دیگر یارى اش آمد و تو را بر مخالفین پیروز کرد، آنجا که فتح شهر یعنى فتح مکه نصیب تو شد، پس از اینکه دیدى مردم فوج فوج به دین اسلام وارد مى شوند فسبح بحمد ربک پروردگار خودت را تسبیح و تحمید کن و استغفار نما که او توبه پذیر است . چه رابطه اى است میان آن مقدمه و این موخره ؟ چرا پس از پیروزى و فتح و پس از اینکه مردم فوج فوج داخل اسلام مى شوند، تسبیح کن ؟ یعنى ماموریتت پایان یافت ، تمام شد (این آخرین سوره اى است که بر پیغمبر اکرم نازل شده است ، حتى از آیه الیوم اکملت لکم دینکم (29) و آیه یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک (30) که درباره امیرالمؤ منین على علیه السلام است هم دیرتر نازل شده است ) تو دیگر وظیفه ات را انجام داده اى ، پس تسبیح کن ، پیغمبر احساس کرد که یعنى دیگر تمام شد، بعد از این در فکر خود باش ، این بود که آنا فآنا تسبیح و استغفار مى کرد.
ولى ما بدبختها دلمان حکم همان دیوار قیراندود را دارد، مرتب گناه پشت سر گناه ، معصیت پشت سر معصیت ، و هیچ گونه عکس العملى در روح ما ایجاد نمى شود. من نمى دانم این فرشته هاى روح ما کجا و چقدر حبس ‍ شده اند، چه زنجیرهایى به دست و پاى اینها بسته شده است که دل ما تکان نمى خورد، نمى لرزد؟!
اولین منزل عبودیت ، توبه است . اگر در روح خودتان تکانى دیدید، اگر ندامتى دیدید اگر احساس پشیمانى دیدید، اگر گذشته خودتان را سیاه و تیره دیدید، اگر احساس کردید راهى که تاکنون مى رفته اید خطا بوده است ، سراشیبى بوده است ، و با خود گفتید باید برگردم رو به سر بالایى ، رو به خدا، شما به اولین منزل عبودیت و عبادت و اولین منزل سلوک رسیده اید و مى توانید از آنجا شروع کنید، و اگر نه ، نه .
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد