عدل توحید......مبحث توحید س 1 : ((داخل فى الاشیاء لاکشى ء داخل فى الشى ء و خارج من الاشیاء لاکشى ء خارج من شى ء)). توضیح حدیث فوق را بیان فرمایید. آنهایى که به وحدت وجود قائلند چه مى گویند و ردّ آنها چیست ؟ ج : مورد سؤ ال جمله اى است از حدیثى که در کتاب اصول کافى از حضرت امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) نقل نموده و مفاد این حدیث بیان تنزیه حق تعالى از اوصاف و احوال جسم و جسمانیات است و تمام حدیث این است : ((سئل امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) بم عرفت ربک ؟ قال : بما عرّفنى نفسه ، قیل : وکیف عرّفک نفسه ، قال : لا یشبهه صورة ولا یحس بالحواس ولا یقاس بالناس ، قریب فى بعده بعید فى قربه فوق کلّ شى ء ولا یقال شى ء فوقه ، اءمام کل شى ء و لایقال له اءمام ، داخل فى الاشیاء لا کشى ء داخل فى شى ء و خارج من الاشیاء لاکشى ء خارج من شى ء، سبحان من هو هکذا و لا هکذا غیره ولکل شى ء مبتدء)).(6) ترجمه حدیث : ((سؤ ال گردید از امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) به چه چیز شناختى پروردگارت را؟ فرمود: به آنچه شناسانید به من خودش را. گفته شد: چگونه شناسانید به تو خودش را؟ فرمود: شناسانید مرا به اینکه شبیه نیست هیچ صورتى را و احساس کرده نمى شود به هیچ یک از حواس و قیاس کرده نمى شود به انسان یعنى جسم نیست و از صفات خلق منزه است ، از حیث احاطه علمیه و قدرتش به جمیع خلق نزدیک است با اینکه از حیث ذات و صفات از جمیع ممکنات دور است و از احاطه عقول و اوهام و افهام دور است . با اینکه نزدیک است به همه چیز؛ چون همه به او قائم هستند، فوق هر چیزى است از حیث قدرت و غلبه و کمال و جمیع صفات و گفته نمى شود که چیزى فوق اوست (فوق به حسب مکان نیست بلکه به رتبه و کمال است ) )). ((داخل فى الاشیاء)) یعنى خالى نیست شیئى از اشیا و جزئى از اجزاى عالم از تصرف و تدبیر او و حضور علمى او و افاضه فیض وجودش بر او. ((لاکشى ء داخل فى الشى ء)) یعنى نه مثل دخول جزء در کل مثل دخول روغن در شیر و نه مثل دخول عارض در معروض و نه مثل دخول متمکن در مکان ، مثل نشستن بر تخت و نه مثل دخول حرارت در آب ؛ زیرا هر یک از این سه قسم ، از اوصاف و حالات جسم و جسمانیات است . ((خارج عن الاشیاء)) یعنى خارج است ذات مقدس او از اینکه مقارن و ملابس با اشیاء باشد و منزه است از اینکه متصف شود به صفات آنها. ((لاکشى ء خارج من شى ء)) یعنى نه مثل خروج چیزى از چیزى به خروج و بعد مکانى یا محلى و بالجمله معیت قیومیت الهیه باجمیع اشیا و شدت قرب و احاطه کلیه او با همه ، شبیه و نظیرى ندارد چنانچه مباینت او از جمیع اشیاى آن هم نظیرى ندارد بلى براى تقریب به ذهن به بعضى از وجوه مى توان به روح و نفس ناطقه انسانى مثال زد. مسلّم است که هیچ جزئى از اجزاى بدن نیست مگر اینکه مورد تصرف و تدبیر و احاطه نفس است با اینکه نسبت به هیچ جزئى نمى شود گفت روح در اوست پس هم در بدن است و هم خارج از بدن ، اما نه مثل دخول و خروج اجسام که قبلا ذکر گردید. ونیز قریب است به بدن از حیث تصرف و احاطه و دور است از بدن از حیث مقام ذات و استقلال و تنزه از عوارضات جسد. پوشیده نماند که قرب و بعد حقتعالى نسبت به جمیع عالم فوق قرب و بعد روح است نسبت به جسد که ذکر گردید و جایى که انسان از درک کیفیت قرب و بعد روح نسبت به جسد عاجز است پس به طریق اولى عاجز خواهد بود از درک کیفیت قرب و بعد حقتعالى : (( (فسبحان اللّه ) الذى لایدرکه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن )).(7) و اما سؤ ال از وحدت وجود: قائلین به وحدت وجود فِرَق مختلفه هستند و بعضى از آنها مى گویند وجود واحد حقیقى است و موجودات مکثره نمایشات و تجلیات اوست و به دریا و موجهاى آن مثال مى زنند و این حرف در نزد عقلا غیرمعقول است . چگونه عاقلى مى تواند باور کند که این همه موجودات مکثره که هر یک منشاء اثر خاص است تمام موهومات باشد و غیر از یک وجود بیش نباشد و تشبیه به دریا و موجهاى آن و مثالهاى دیگرى که زده اند خیلى بى باکى است با اینکه ((لیس کمثله شى ء و سبحان اللّه عما یصفون )) علاوه بر این ، امورى که لازمه این مذهب است التزام به آنها موجب خروج از دین است و لذا حضرت آیت اللّه آقاى آقاسیدمحسن حکیم - رضوان اللّه علیه - که یکى از مراجع تقلید بودند، در شرح عروة الوثقى پس از نقل احوال قائلین به وحدت وجود مى نویسند: ((حسن الظن بهولاء القائلین بالتوحید الخاص و الحمل على الصحة الماءمور به شرعا یوجبان حمل هذه الاقوال على خلاف ظاهرها والا فکیف یصح على هذه الاقوال وجود الخالق والمخلوق و الا مر و الماءمور والراحم والمرحوم ؟! ...)).(8) یعنى چون شرعا ماءموریم به حسن ظن به هر کس که مسلمان است و نیز ماءموریم که اقوال و افعال هرمسلمانى را حمل بر صحت کنیم ، لذا مى گوییم قائلین به وحدت وجود، مراد آنها ظاهر کلامشان نیست ؛ زیرا مستلزم لوازم فاسده است که از جمله آنها انکار شرایع است بلکه معناى صحیحى قصد نموده اند وگرنه ظاهر این حرف با شرایع منافى است چنانچه قبلا گفته شد: (سُبحَانَ رَبِّکَ رَبِّ العِزَّةِ عَمَّا یَصِفُونَ...)(9) وَ مَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ)).(10)(11)
پاک از آنها که عاقلان گفتند
پاکتر زانکه غافلان گفتند
بطلان دور و تسلسل س 2 : ((دور)) و ((تسلسل )) و دلیل بطلان آنها را بیان فرمایید؟ ج : ((دور)) عبارت است از توقف تحقق شى ء بر چیزى که آن چیز هم توقف داشته باشد به آن شى ء در تحقق به واسطه یا بلاواسطه (12) مثل توقف داشتن ((آ)) بر ((ب )) و ((ب )) بر ((آ)) و معناى تحقق ((آ)) بر ((ب )) علت بودن ((ب )) است بر ((آ)) و همچنین بالعکس ، پس هر یک هم علت است براى دیگرى و هم معلول و بطلان دور از بدیهیات است ؛ زیرا لوازم فاسده آن این است که شى ء واحد در آن واحد باید هم باشد و هم نباشد؛ زیرا لازمه معلولیت ، فقدان و نیستى اوست در مرتبه علت چنانچه لازمه علیت ، تحقق و هستى است ؛ مثلا ((آ)) از حیث اینکه معلول ((ب )) هست واجب است عدم و نیستى او و از حیث اینکه ((ب )) معلول اوست ، واجب است هستى و تحقق او و از لوازم فاسده دور، علت بودن شى ء است از براى نفس خود و نیز تقدم شى ء بر نفس خود؛ مثلا ((آ)) از حیث اینکه علت است براى ((ب )) مقدم است بر ((آ)) از حیث اینکه معلول است براى ((ب )). و اما ((تسلسل )) عبارت است از توقف تحقق شى ء بر امور غیر متناهیه و لازمه اش این است که هیچ وقت آن شى ء و جمیع امورى که موقوف بر آن است ، موجود نگردند؛ زیرا از محالات است وجود معلول قبل از وجود علت آن ، پس اگر سلسله علل ، غیر متناهیه شد، لازم خواهد آمد که هیچ یک از آحاد آن سلسله ، موجود نگردند و لذا به حکم عقل قطعى مى گوییم جمیع ممکنات باید منتهى شوند به موجودى که واجب بالذات بوده باشد؛ زیرا هر یک در هست شدن و متحقق گردیدن ، احتیاج ذاتى دارند به علت ، پس باید سلسله ممکنات منتهى شوند به علت العللى که واجب الوجود بالذّات است .(13) عدم امکان رؤ یت خداوند (وَلَمّا جاءَ مُوسى لِمیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ اَرِنى اَنْظُرْ اِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرینى وَ لکِنِ انْظُرْ اِلَى الْجَبَلِ فَاِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرینى ...).(14) س 3 : بنابرآیه فوق ، ماءمون عباسى از حضرت رضا( علیه السّلام ) سؤ ال نمود که چگونه موسى با آنکه پیغمبر بود و مى دانست خدا دیده نمى شود، رؤ یت خدا را خواستار گردید، ملخص جوابى را که حضرت رضا( علیه السّلام ) فرمودند و ماءمون را قانع ساخت بیان فرمایید؟ ج : خلاصه جوابى را که حضرت رضا( علیه السّلام ) فرمود، بنابر آنچه در کتاب ((عیون اخبارالرضا)) مروى است ، این است که فرمودند: حضرت موسى ( علیه السّلام ) مى دانست که خداى تعالى منزه است از اینکه به چشم دیده شود لیکن چون به قوم خود خبر داد که خداوند به او تکلم فرموده ،گفتند به تو ایمان نمى آوریم تا اینکه ماهم کلام خدا را بشنویم ، پس هفتاد نفر از ایشان را برگزید و ایشان را پایین کوه طور جاى داد و خودش بالا رفت و از خداوند مساءلت نمود که با او تکلم فرماید و به ایشان کلامش را بشنواند، پس ایشان کلام خدا را از شش جهت شنیدند به علت اینکه خداوند از درخت ، خلق صوت فرمود پس گفتند ایمان نمى آوریم و تصدیق نمى کنیم که این کلام خداوند است تا اینکه آشکارا خدا را ببینیم چون این قول بزرگ را گفتند و سرکشى نمودند، خداوند بر ایشان صاعقه اى فرستاد که هلاک شدند. حضرت موسى ( علیه السّلام ) گفت خدایا! هنگامى که برگشتم به بنى اسرائیل چه بگویم ؟ به من مى گویند این هفتاد نفر را همراه خود بردى و آنها را کشتى . خداوند ایشان را زنده فرمود و پس از زنده شدن گفتند: اى موسى ! از خدا بخواه که خودش را نشان تو بدهد، پس از آن به ما خبر بده که خداوند چگونه است پس بشناسیم او را حق شناختنش . موسى ( علیه السّلام ) فرمود اى قوم ! خداوند به چشم دیده نمى شود و کیفیت ندارد و به آیات و علامات شناخته مى شود. پس گفتند به تو ایمان نمى آوریم تا این سؤ ال را بنمایى . موسى ( علیه السّلام ) عرض کرد خداوندا! تو شنیدى سخن این قوم را و تو بهتر مى دانى آنچه را صلاح ایشان است . به موسى ( علیه السّلام ) وحى رسید آنچه را که از تو خواستند بخواه ، در این وقت ، موسى ( علیه السّلام ) عرض کرد: خداوندا! خودت را نشان من ده تا تو را ببینم . خداوند فرمود: ((هیچ وقت مرا نخواهى دید ولیکن نظر کن بکوه ، پس اگر در جاى خودش قرار گیرد، مرا مى بینى . چون تجلى فرمود پروردگارش بر کوه به این ترتیب که آیه اى از آیات خود را در آن ظاهر فرمود، کوه را ریزه ریزه کرد، موسى ( علیه السّلام مدهوش افتاد، چون به خود آمد گفت : منزهى تو پروردگارا! از اینکه دیده شوى ، به درستى که من از جهالت قوم خود توبه کردم و بازگشتم به آنچه مى دانستم از معرفت تو که دیده نمى شوى و به درستى که من اولین کسى هستم که ایمان آورده ام به اینکه تو دیده نمى شوى )).(15) مبحث عدل (وَمَکَرُوا وَمَکَرَاللّهُ وَاللّهُ خَیْرُالْماکِرینَ).(16) س 4 : فرق مکر خدا با مکر بنده چیست ؟ ج : ((مکر بنده )) عبارت از فریب و خدعه است که بندگان براى حفظ نفس خود و استیلاى بر غیر و رسیدن به غرض فاسد خود مى نمایند. ((واما مکر خداوند متعال )) عبارت است از یک نوع عقوبت و انتقام و قهر که در مقابل عمل زشت بنده اش جارى مى فرماید و آن عقوبت از طریقى است که بر بنده مخفى باشد و نداند که مورد قهر و انتقام است مثل ((املاء)) و آن مهلت دادن کفار و فساق است تا طغیان ایشان زیاد شود و در نتیجه استحقاق عقوبتشان در آخرت زیاد گردد: (...اِنَّما نُمْلى لَهُمْ لِیَزْدادُوا اِثْما...).(17) و عن الرضا( علیه السّلام ): ((وَاللّه ما عذبهم اللّه بشى ء اشد من الا ملاء)). یعنى : ((به خدا سوگند! خداوند عقوبت نفرمود ایشان را به چیزى سخت تر از مهلت دادن (تا گناهشان زیاد و در نتیجه عذابشان زیادتر شود) )). و نیز مانند ((استدراج )) که عبارت از این است که هرگاه بنده اى گناه تازه نماید، خداوند نعمت تازه به او بدهد تا در اثر اشتغال به نعمت ، خود را عاصى نبیند و استغفار نکند؛ چنانچه از حضرت صادق ( علیه السّلام ) مروى است هنگامى که بنده اى مورد نظر و لطف خداوند است و به او اراده خیر دارد، پس چنین بنده اى اگر گناهى کرد، دنبالش خداوند او را به ناراحتى مبتلا مى فرماید تا استغفار را به او یادآورى کند و خود را از آن گناه پاک نماید و هنگامى که بنده اى از نظر لطف خداوند افتاد، پس گناهى کرد، خداوند به دنبالش نعمت تازه اى به او عنایت مى فرماید و در نتیجه استغفار را فراموش مى کند و به آن گناه مداومت مى نماید. این است فرموده خداوند: ((درجه آنها را مى گیریم از جایى که نمى دانند)).(18) و اما وجه تسمیه این نوع عقوبت الهیه به مکر، چون شبیه است با مکر بندگان به یکدیگر هرچند مکر بندگان با یکدیگر براى حفظ نفس و ظلم و این عقوبت الهى براى انتقام و عدل است و این نوع عقوبت با استحقاق مورد (مکرشونده ) است و بالجمله شباهت در صورت عمل و اختلاف در غرض است و نیز مکر عباد در اثر عجز و کمى احاطه غالبا بى نتیجه مى ماند ولى این نوع عقوبت الهیه در اثر تمامیت قدرت و احاطه اش غرض حاصل مى شود و لذا خودش فرموده : (...وَاللّهُ خَیْرُالْماکِرینَ).(19) (...اللّهُ اءَسرَعُ مکرا...).(20) (وَ اُمْلى لَهُمْ اِنَّ کَیْدى مَتینٌ).(21) و یا چون عقوبت الهى در مقابل مکر بنده واقع مى شود، صحیح است عقوبت را هم مکر از طرف خدا گویند مثل : (وَجَزاؤُا سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها...).(22) یعنى : ((پاداش بدى ، بدى مانند آن است )). و حال آنکه تلافى سیئه ، سیئه حقیقى نیست ؛ چون مجازات و عدل است ولى لفظا صحیح است که گفته شود سزاى بدى ، بدى است و صحیح است که گفته شود جزاى مکر بنده ، مکر با اوست هرچند مکر با او مکر مذموم نیست بلکه عدل است و لذا مکر بنده را به مکر بد (...وَلایَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّى ءُ اِلاّ بِاَهْلِهِ...)(23) تعبیر فرموده است . باید دانست که مکر و حیله به معناى چاره جویى و نقشه کشى و به دست آوردن اسباب خفیه است براى رسیدن به منفعت یا دفع مضرت و آن بر دو قسم است ، ((مکر خوب و رحمانى و مکر زشت و شیطانى ))، مکر خوب آن است که براى رسیدن به منفعت حلالى از راههایى درست نقشه کشى کند و یا اینکه براى جلوگیرى از رسیدن مضرت و زیان به خود یا دیگرى چاره جویى کند و براى نجات خود یا مظلومى دیگر از شر ستمگرى ، چاره اندیشى کند وخلاصه چاره جویى به غرض صحیح ، عقلا و شرعا پسندیده و ممدوح است . مکر بد آن است که به غرض شیطانى چاره اندیشى کند مثل اینکه براى رسیدن به منفعت حرامى باشد یا رساندن زیان و ستم به مظلومى یا براى جلوگیرى از ظهور و اثبات حقى نقشه کشى کند. آنچه گفته شد راجع به مکر آدمى است . و اما مکر الهى ، شکى نیست که همان مکر صحیح و ممدوح است یعنى نقشه هاى شیطانى ستمکاران را باطل مى فرماید، زیانهاى مکر آنها را به خودشان بر مى گرداند، دین و طرفداران آن را بر دشمنان غالب مى فرماید. دیگر آنکه مکر الهى ، مکر جزائى و ثانوى است یعنى در برابر مکر گنهکاران و ستم پیشه گان به آنها مکر مى فرماید. براى آشکار شدن معناى مکر الهى ، آیاتى از قرآن مجید که در این باره وارد شده است نقل مى گردد. (وَمَکَرُوا وَ مَکَرَاللّهُ وَاللّهُخَیْرُالْماکِرِینَ).(24) یعنى یهود و دشمنان مسیح ( علیه السّلام ) براى نابودى او و آیینش ، مکر کردند؛ یعنى نقشه کشیدند و با طرحهاى شیطانى خود مى خواستند جلو این دعوت الهى را بگیرند و خداوند هم در برابر مکر آنها مکر فرمود؛ یعنى براى حفظ جان مسیح و آیینش ، تدبیر کرد و چاره جویى نمود و نقشه هاى آنها نقش برآب شد و خداوند بهترین چاره جویان است . شخصى به نام ((یهودا)) جزء حواریین حضرت مسیح ( علیه السّلام ) شد ولى منافق و در باطن جاسوس بود تا در شبى که حضرت مسیح در محلى تنها بود و از حواریین کسى با او نبود، این منافق ، یهود را با خبر کرد، شب تاریکى بود، یهودا را گفتند داخل شو و مسیح ( علیه السّلام ) را بیرون آور تا او را بکشیم ، چون یهودا وارد شد، خداوند مسیح ( علیه السّلام ) را نجات داد و چون یهودا او را ندید، به سوى یهود برگشت و خداوند او را به شکل مسیح نموده بود، لذا او را گرفتند و هر چه فریاد کرد من یهودا هستم نه مسیح ( علیه السّلام ) گوش به حرفش ندادند و بالا خره او را کشتند. و بعضى گفته اند یهودا شباهت زیادى به مسیح ( علیه السّلام ) داشت و در آن شب به جاى او دستگیر و کشته شد. (وَ اِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذینَ کَفَرُوا لِیُثْبِتُوکَ اَوْ یَقْتُلُوکَ اَوْ یُخْرِجُوکَ وَ یَمْکُرُونَ وَ یَمْکُرُاللّهُ وَ اللّهُ خَیرُ الْماکِرینَ).(25) یعنى :((و چون کفار مکر کردند با تو اى محمد( صلّى اللّه علیه و آله ) که تو را حبس کنند یا بکشند یا تبعید کنند و مکر مى کردند و خداوند هم مکر فرمود، پس مکر آنها را باطل نمود و تو را نجات داد و خداوند بهترین چاره جوها ست )). بزرگان قریش در دارالندوه جمع شدند تا درباره از بین بردن حضرت محمد( صلّى اللّه علیه و آله ) اندیشه کنند، ((ابوالبخترى )) گفت : باید او را در خانه اى محبوس نمود و در را بر او محکم بست و از روزنه اى آب و نان به او رسانید تا بمیرد. ((شیخ نجدى )) گفت : این راءى باطل است ؛ زیرا بنى هاشم و سایر یارانش او را نجات خواهند داد. ((هشام بن عمرو)) گفت : باید محمد( صلّى اللّه علیه و آله ) را بر شترى بست و در بیابان رها کرد تا از بى خوراکى بمیرد. ((شیخ نجدى )) گفت : حتما در راه به قبایل عرب برخورد مى کند و با فصاحتى که دارد آنها را به خود جذب مى نماید و نجاتش مى دهند و در نتیجه با آنها همدست شده با شما جنگ خواهد نمود. ((ابوجهل )) گفت : راءى من آن است که از هر قبیله اى یک نفر بطلبیم تا به اتفاق او را بکشند و خون او در قبایل منتشر شود و بنى هاشم با تمام قبایل محاربه نتوانند کرد به ناچار به گرفتن دیه (پول خون ) راضى مى شوند. ((شیخ نجدى )) گفت : این راءى درست است . و بعضى گفته اند این نظر ابتدائا راءى شیخ نجدى بوده و همه او را تصدیق کردند. پس ابوجهل از هر قبیله اى کسى را طلبید و قرار دادند که همگى دور خانه رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) در شب جمع شده ، سپس به داخل خانه ریخته و با هم او را بکشند؛ جبرئیل مکر قریش را به رسول خدا خبر داد و گفت امر خداوند است که امشب از شهر مکّه خارج شوى ، پس رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) به امیرالمؤ منین فرمود: ((جاى من باش و در بستر من بخواب تا قریش جاى مرا خالى نبینند و به دنبال من نیایند)). پس از خانه بیرون شد و به سمت ((غار ثور)) رفت . قریش یک نفر جاسوس به خانه فرستادند خبر آورد که آن حضرت در خانه و در بستر خوابیده است ، پس در آن شب اطراف خانه آن حضرت رامحاصره کردند، نزدیک صبح همگى با اسلحه براى کشتن آن حضرت در خانه وارد شدند، امیرالمؤ منین از جاى برخاست و فرمود براى چه کار آمده اید و چه کسى را مى خواهید؟ گفتند: محمد را مى خواهیم ، بگو او کجاست ؟ فرمود:من نگهبان او نبودم . قریش بیرون شدند و به همراهى کسى که رد پا را مى شناخت رفتند تا نزدیک غار ثور رسیدند، به الهام خداوند عنکبوتها در غار، خانه درست کردند به طورى که قریش گفتند اگر محمد داخل غار شده بود باید این تارهاى عنکبوتها پاره و خراب شده باشد، پس حتما محمد داخل غار نشده است پس برگشتند و رسول خدا( صلّى اللّه علیه و آله ) پس از سه روز به سمت مدینه هجرت فرمود. از آنچه گفته شد دانسته شد معناى مکر مشرکین و اینکه مکر شیطانى و ابتدایى و ستم بوده و مکر خدا جزائى و عین عدل بوده است . ((لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین )).(26) س 5 : این حدیث را با ذکر مثال توضیح بفرمایید؟ ج : ((لاجبر)) یعنى جبرنیست که خلق در اعمال نیک و بد مجبور و به منزله آلت براى اراده حق تعالى باشند و هیچ گونه قدرت و اختیارى نداشته باشند و بطلان جبر از بدیهیّات است ؛ زیرا هر عاقلى خود را بالوجدان مختار مى بیند و مبادى اختیار را که عبارت از تصور شى ء و تصدیق به فایده آن و عزم به آن و اراده وقوع آن است در خود مى یابد و یقین دارد که وقوع افعالش مثل حرکت رعشه نیست (که هیچ اراده و اختیار و قدرتى در صاحب رعشه نیست ) لذا محقق قمى علیه الرحمه در کتاب قوانین مى فرماید: اگر جبرى مذهبها هزار دلیل براى اثبات جبر، بیاورند، در مقابل امر بدیهى ، لغو و بى اثر است . و نیز لازمه این قول ، ابطال استحقاق ثواب و عقاب اخروى است ؛ زیرا کسى که در طاعت و معصیت مجبور باشد، عقلا ثواب و عقاب را مستحق نخواهد شد، بلکه استحقاق مدح و ذم دنیوى هم ندارد و حال آنکه اگر کسى کار قبیحى از او سر زد، نزد جمیع عقلا مستحق ذم است و عقوبت او را لازم دانسته و معذورش نمى دانند، بلکه هر عاقلى خود را به واسطه کارهاى زشتى که بر خلاف عقل و شرع بوده و از او سر زده است ، ملامت مى کند. ((ولا تفویض )) و تفویض هم نیست . ((تفویض )) عبارت است از برگزارى امور عباد به خودشان و استقلال تام و اختیار مطلق داشتن ایشان به نحوى که در جمیع امور فاعل مایشاء باشند و بطلان تفویض هم مثل بطلان جبر بالحس و الوجدان است ؛ زیرا هر عاقلى هزاران مرتبه تجربه کرده که امورى را عزم نموده و بعد عزم او زایل شده و بین اراده او ومرادش مانع پیدا شده و امورى را خواسته که انجام بگیرد و با ناکامى و نامرادى مواجه شده و امورى را خواسته که انجام نگیرد، بالعکس واقع شده است و لذا از حضرت امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) مروى است که فرمود: ((خدا را شناختم به از بین رفتن تصمیمها و شکستن همّتها و اراده ها (عرفت اللّه سبحانه بفسخ العزائم وحلِّ الْعُقُوْدُ ونقض الهمم ).(27) کدام عاقل خود را مستقل در تاءثیر و فاعل مایشاءمى بیند و حال آنکه به یقین دانسته است که : ((لا یملک لنفسه نفعا ولا ضرا ولا موتا ولا حیوة ولا نشورا)).(28) و نیز لازمه مذهب تفویض منسوب به معتزله این است که براى خدا شرکا قایل شوند؛ زیرا وقتى که گفتندخلق مستقل و فاعل ما یشاء هستند پس در جهت فاعلیت ردیف حق تعالى هستند خصوصا قول بعضى از معتزله که قدرت خداوند را نسبت به مقدرات عباد، نفى مى کنند. ((بل امر بین الامرین ))، خلق مسلوب الا ختیار ویا تام الا ختیار نیستند بلکه در جمیع افعال اختیاریه محتاجند که مشیت خدا موافق کارایشان قرار گیرد و الاّ صدور فعل ، محال خواهد بود و همچنین در جمیع افعال به افاضه حیات و قدرت از طرف حضرت احدیت جل شاءنه محتاجند. و نیز در جمیع افعال نیک محتاج به توفیقات حقتعالى هستند چنانچه صدور معصیت و شرور در اثر خذلان یعنى واگذارى عبد به سوء اختیار اوست و البته توفیق و خذلان هر یک در اثر استحقاق خود عبد است و لذا حضرت امیرالمؤ منین ( علیه السّلام ) در جواب شخصى که از معناى ((لاحول ولا قوة الاباللّه )) سؤ ال نمود، فرمود: ((لا حول بنا عن معاصى اللّه الا بعصمة اللّه ولا قوة لنا على طاعة اللّه الا بعون اللّه )). ((هیچ نیرویى براى ما، در معصیتهاى خدا نیست مگر به نگهدارى خداوند و هیچ نیرویى براى ما، در طاعت خدا نیست مگر به کمک خداوند)). و در حدیث دیگر فرمود: ((الخیر بتوفیق اللّه والشر بخذلان اللّه )). ((نیکى به لطف و یارى خداست و شر و بدى به واگذارکردن خداونداست )). س 6 : ممکن است اشخاصى در قاره استرالیا، آفریقا یا آمریکا باشند که ابدا اسم و رسم اسلام به گوش آنها نرسیده یا رسیده اما دسترسى به اسلام براى آنها ممکن نیست ، بعد از مرگ چه حالى خواهند داشت ؟ ج : شکى نیست اشخاص مزبور بعد از مرگ معذب نخواهند بود و سؤ الى از آنها نخواهد شد و مورد عقاب و عتاب نیستند عقلا و نقلا. اما عقلا بدیهى است مؤ اخذه از آنها خلاف عدل الهى است ؛ چون حجت بر آنها تمام نیست و اما نقلا قرآن مى فرماید: (اِلاّ الْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَالنِّساءِ وَالْوِلْدانِ لا یَسْتَطیعُونَ حیلَةً وَلا یَهْتَدُونَ سَبیلا # فَاُولئِکَ عَسَى اللّهُ اَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ کانَ اللّهُ عَفُوّا غَفُورا).(29) یعنى : ((کسانى که به حسب واقع ضعیف و عاجزند از مردان ، زنان و کودکان که استطاعت و توانایى برچاره سازى ندارند و راهى که از محل کفر فرار و به محل ایمان قرار گیرند، نمى شناسند پس آن گروه بیچارگان ، امید است که خداى تعالى عفو فرماید از ایشان و خداوند عفو کننده و آمرزنده گناهان است )). در کتاب ((کفایة الموحدین )) فرماید: ((و اما مستضعفین ))(30) از رجال و نساء، آنها کسانى باشند که قاصر العقولند و اتمام حجتى برایشان نشده باشد به جهت ضعف عقل ایشان ، یا اینکه اسم اسلام و ایمان به گوش ایشان نرسیده یا قدرت بر تحصیل اسلام و ایمان نداشته اند؛ چون ابله و مجنون و اصم و ابکم و کسانى که در زمان جاهلیت بوده و مرده اند و جامع همه آنها ((مستضعف )) کسى است که حجت بر او تمام نشده باشد. ((کفار)) یعنى آنهایى که در مدت عمر خود، ایمان به خدا و روز جزا را تحصیل نکنند و با کفر بمیرند. و ((فساق )) یعنى گنهکاران و ستمگران و آنهایى که کارهاى حرام و ناروا از آنها سرزده و بدون توبه بمیرند، گرفتارى و عذاب آنها پس از مرگ تابع قصور و تقصیر آنهاست که اگر قاصر بودند، عذابى ندارند و اگر مقصر بودند، به مقدار تقصیرشان معذب خواهند بود. ((قصور)) به معناى کوتاه بودن و ((تقصیر)) به معناى کوتاهى کردن است ؛ مثلا کسى که قامت او به حسب خلقت یک متر باشد و طعام یا دواى او در دو مترى باشد و این بیچاره در اثر اینکه خوراک یا دوا در دسترس او نبوده ، بمیرد مسؤ ولیتى و گرفتارى پس از مرگ ندارد و کسى که قامت او دو متر بوده لیکن نشسته باشد با اینکه مى توانست برخیزد و خوراک یا دوا را از دو مترى بردارد و بخورد ولى برنخیزد تا اینکه به سبب ترک خوراک یا دوا بمیرد، چنین شخصى مقصر و مسؤ ول است و در برابر خودکشى اش معذب و گرفتار خواهد بود. بنابراین ، کسانى که در اثر کمبود عقل ، ایمان به خدا و روز جزا و سایر عقاید حقه را کسب ننمودند و مردند، قاصر و غیر معذبند و همچنین آنهایى که از اول عمر تا آخر عقاید حقه به گوششان نرسیده یا اگر رسیده براى تحصیل آنها راهى نداشتند و واقعا عاجز بوده اند، خلاصه از این جهت قاصر بودند نه اینکه کوتاهى کرده باشند، آنها هم معذب نخواهند بود. اما ((فساق )) پس نسبت به گناهانى که حرمت و زشتى آنها از طریق عقل فطرى بشرى ثابت باشد؛ مانند کشتن به ناحق و مانند ستم و تجاوز به دیگرى ، قصور در آنها نیست و مرتکب آنها قطعا مقصر است ، بنابراین ، کافرى که از جهت کفرش قاصر باشد، هرگاه کسى را به ناحق بکشد، پس از مرگش هرچند از جهت کفرش معذب نباشد لیکن از جهت قتل نفسش معذب خواهد بود؛ زیرا از جهت ایمانش مى تواند بگوید نفهمیدم ، ندانستم ، راهى براى کسب ایمان نداشتم ، لیکن از جهت قتل نفس نمى تواند بگوید نمى دانستم ، گناه است هرچند حکم الهى را نشنیده بود لیکن عقل و وجدانش حجت را بر او تمام کرده است . اما نسبت به گناهانى که تنها از طریق شرع باید ثابت شود مانند ترک نماز و روزه اگر واقعا قاصر بود به تفصیلى که گفته شد معذب و مسؤ ول نخواهد بود. (... یُضِلُّ اللّهُ مَنْ یَشاءُ وَیَهْدى مَن یَشاء ...).(31) س 7 : هدایت مى کندخداى تعالى هرکه را بخواهد و گمراه مى کند هر که را بخواهد، این آیه بر عقل سنگینى مى کند، لطفا توضیحات کافى را بیان فرمایید؟ ج : آیه مبارکه محتمل چند معناست : یکى اینکه : مراد اخبار باشد از قدرت حقتعالى بر هدایت و ضلالت . یعنى خداوند قادر است بر هدایت هر کس که بخواهد به اینکه طوعا یا کرها او را روبه خیر یا به شر بکشاند، لیکن چون سلب اختیار از عبد، منافى حکمت خداست ، چنین معامله نمى فرماید؛ زیرا اگر چنین بفرماید، استحقاق ثواب و جزا پیدا نمى گردد و لذا آیه مبارکه اخبار از اصل قدرت است نه اخبار از وقوع . دوم آنکه : مراد از ((هدایت )) در این آیه مبارکه قطعا ارائه طریق نیست ؛ زیرا آن به توسط انبیا و اوصیا(علیهم السّلام ) به جمیع مکلفین ابلاغ شده و همچنین مراد از هدایت ، ایصال به مطلوب بدون اختیار عبد نیست ؛ زیرا آن منافى استحقاق ثواب و عقاب است ، پس مراد به هدایت و ضلالت در این آیه ، توفیق و خذلان است و حقیقت توفیق آن است که حقتعالى عبد را مورد الطاف خاصه خود قرار دهد و تسهیل فرماید براى او طریق سعادت را به اینکه قلبش را مایل به خیرات و شوقش را زیاد فرماید و اسباب خارجى که در سعادت او دخالت دارند فراهم آورد و آنچه موجب دور شدنش از معصیت است از او دریغ نفرماید و مرتبه کامل این نوع هدایت آن است که به عبد، حلاوت طاعت و مرارت معصیت را بچشاند و بدیهى است که این نوع هدایت که عبارت از تسهیل راه سعادت است ، منافات با اختیار عبد ندارد و بنابراین ، معناى آیه مبارکه چنین مى شود: ((توفیق مى دهد خداوند به جمیع اسباب ، سعادت هرکس را که بخواهد و محروم مى فرماید از الطاف خود، هرکس را که بخواهد (یعنى به خودش واگذار مى فرماید) )). مخفى نماند که مشیت خدا جزاف نیست ؛ یعنى مشیت او به هدایت و ضلالت عبد از استحقاق عبد است و به واسطه قبول کردن دعوت انبیا خود را مستحق الطاف خداوندى نموده است : (وَ الَّذینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدًى وَاتیهُمْ تَقْویهُمْ).(32) و چون هدایت و توفیقات خدا مراتب دارد، پس هرمرتبه از هدایت را که عنایت فرمود، هرگاه عبد پذیرفت و شکر نمود، مستحق مرتبه بالاتر مى گردد و هکذا چنانچه ممکن است عبد به سوء اختیارش خود را مستحق خذلان و محرومیت نماید. وجوه دیگرى نیزدرمعناى آیه مبارکه ذکر شده و همین دو وجه کفایت است . (اِنَّ اللّهَ لا یَغْفِرُ اَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ مادُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ...).(33) س 8 : شیطان موحد بوده و اکنون نیز موحد است ، چطور مشمول این آیه نخواهد شد؟ ج : هرچند شیطان در ابتدا مشرک نبوده ؛ زیرا شرک عبارت از این است که براى خداى تعالى شریکى در خلق یا در طاعت یا در عبادت قرار دهند و این نوع شرک در شیطان نبوده ، اما بدتر از شرک ، ((کفر)) است ؛ زیرا کفر، ترک نمودن اطاعت حقتعالى از روى عناد و استکبار است و به نص قرآن مجید، شیطان کافر بوده که بدتر از مشرک است . (... اَبى وَاسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ).(34) و فى الکافى عن زرارة عن ابى جعفر( علیه السّلام ) قال : ((واللّهِ انّ الکفر لاَقدم من الشرک و اءَخبث و اءَعظم ، قال : ثم ذکر کفر ابلیس حین قال اللّه له : اسجد لادم فابى ان یسجد، فالکفر اعظم من الشرک )).(35) امام باقر( علیه السّلام ) فرمود: ((به خدا قسم ! که کفر قدیمتر از شرک است و پلیدتر و بزرگتر است . سپس امام یادآور کفر ابلیس شد هنگامى که خدا به او فرمود براى آدم سجده کن و خوددارى کرد از سجده کردن ، پس کفر بزرگتر از شرک است )). ((وفیه ایضا عن ابى عبداللّه ( علیه السّلام ) وسئل عن الکفر و الشرک اءیَّهما اَقدم ؟ فقال ( علیه السّلام ): الکفر اَقدم وذلک ان ابلیس اول من کفر وکان کفره غیر شرک لانه لم یدع الى عبادة غیراللّه و انما دعى الى ذلک بعد فاشرک )).(36) ((از امام صادق ( علیه السّلام ) سؤ ال شد کدام یک از کفر و شرک پیش ترند؟ فرمود: کفر پیش تر است براى آنکه ابلیس نخستین کس است که کافر شد و کفر او از نوع شرک نبوده ؛ زیرا او به پرستش دیگرى جز خدا دعوت نکرد و همانا پس از آن به این موضوع دعوت کرد و مشرک شد)). و از این حدیث شریف ظاهر گردید که شیطان ، هم کافر و هم مشرک است ؛ اما کفرش براى اینکه امر پروردگار را ترک نمود و در حقیقت انکار الوهیت و استحقاق طاعت و معبودیت حضرت احدیت جل شاءنه نموده است . و در روایتى حضرت رضا( علیه السّلام ) از این قسم کفر به ((کفرالجحود)) تعبیر فرموده است . اما مشرک بودن آن ملعون براى اینکه رجیم گردید و به اغواى بنى آدم مشغول شد. آنها را دعوت به شرک نمود و بت پرستى و غیره تماما از آن ملعون است و بدیهى است که ابداع مذهب شرک و ترغیب به آن هزاران مرتبه بدتر است از اینکه خودش به تنهایى مشرک شود فهو علیه اللعنة اول الکافرین و راءس المشرکین . خلاصه پرسش این است که خداوند در قرآن مجید فرموده جز این نیست که خداوند نمى آمرزد که براى او شریک قرار دهند و جز گناه شرک ، گناهان دیگر را از هر کس بخواهد مى آمرزد. بنابراین ، چون شیطان در ابتدا تنها از سجده کردن براى آدم سرپیچى نمود، لیکن براى خدا شریک قرار نداده بود، پس گناهانش قابل بخشش است . خلاصه جواب آنکه شیطان از اول کافر و سپس بشر را به کفر وادار کرد و نیز مشرک شد و بشر را به انواع شرک وادار کرد و از اول تا حال یک لحظه ایمان به خدا نداشته است و اگر گفته شود که شیطان ، خداوند جهان آفرین را قبول داشته ، تنها از اطاعت امر او مخالفت ورزیده ، در پاسخ مى گوییم تنها تصدیق به اینکه جهان هستى را آفریدگارى است ایمان به خداوند نیست ؛ زیرا ایمان به خداوند به این است که خود و تمام اجزاى عالم را آفریده شده و روزى داده شده و تربیت شده خداوند بداند و هستى خود و حیات خود و تمام شؤ ون خود و سایر اجزاى عالم را از خداوند بشناسد و خود و موجود دیگرى را مستقل نداند و تنها خداوند را مستحق پرستش بشناسد و از این روى براى پروردگار خاضع و متواضع و خاشع گردد، چنین شخصى مؤ من به خداوند است . پس کسى که براى خود شخصیت و استقلال تصور کند مانند ابلیس و از طریق بنده بودن تجاوز کند و در برابر حضرت آفریدگار اظهار راءى و نظر نماید بلکه نظر خود را مقدم بر امر خداوند بداند و بدین وسیله بر خداوند تکبر نماید، شکى نیست که در این حال منکر الوهیت و ربوبیت و معبودیت حضرت آفریدگار شده است و چنین شخصى جز دوزخ جایگاهى نخواهد داشت . (...اِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتى سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ).(37) ((جز این نیست کسانى که تکبر مى کنند، از بندگى حضرت آفریدگار با ذلت و خوارى در دوزخ وارد خواهند شد)).
ابوالفضل
دوشنبه 17 تیرماه سال 1387 ساعت 02:42 ب.ظ