حکایتها و لطیفه هایی از «بهلول»

*مهلت کاشتن خربزه

روزی بهلول به نزد خلیفه رفته و او را به مسخره گرفت و گفت: خبر داری که من پیغمبرم؟

خلیفه در جواب گفت: پیغمبران را معجزه باید.

 

 

بهلول گفت: آری! معجزه هم دارم.

خلیفه گفت: تخم خربزه ای را در پیش من بکار، و بگو فوراً سبز شود و خربزه بدهد تا با هم آن را بخوریم.

بهلول گفت: ای خلیفه! چهار روز به من مهلت بده.

خلیفه گفت: به هیچ وجه مهلت نمی دهم.

بهلول گفت: ای بی انصاف! خدای سبحان پس از چهار ماه کاشتن تخم، خربزه تحویل می دهد و تو، به من که بنده ی او هستم چهار روز مهلت نمی دهی؟

**نمازت را بخوان

در مجلسی که عدّه ای از بزرگان اهل ادب جمع بودند، بهلول نیز در آن مجلس حاضر بود.

تمامی جمعیّت به یکی از شاعران اصرار می کردند تا شعر تازه ای از خود بخواند.

آن شخص دست بدست می کرد و شکسته نفسی می فرمود.

پس از مدتی اصرار شاعر گفت: آخر نمی دانم که چه بخوانم؟

بهلول فوراً گفت: برادر! نمازت را بخوان که از همه بهتر است.

***جواب استخاره

روزی شخصی در کوچه، خود را به بهلول رسانیده و تقاضای استخاره کرد.

بهلول پرسید: چه نیّت کرده ای؟

آن مرد گفت: کنیز زیبایی دیده ام می خواهم بدانم خریدن این کنیز، خوب است یا،بد.

بهلول استخاره کرد و جواب داد: خریدن کنیز، بد نیست ولیکن شبها در رختخواب ادرار می کند، حالا خود دانی.

آن مرد تعجب کرده رفت و کنیز را خریده به منزل برد، صبح فردا دید واقعاً گفته ی بهلول صحّت دارد، فوراً به سراغ بهلول رفته و گفت: می خواستم خواهش کنم بگویی از کجا فهمیدی که این کنیز شبها در رختخواب ادرار می کند؟

بهلول گفت: استخاره که کردم، این آیه آمد«جنّاتٌ تَجری مِن تَحتِها الأنهار» ترجمه: بهشتهایی هستند که زیر آنها نهرها جاری است.

***

کلمات قصار:

نه مرگ آنقدر ترسناک است و نه زندگی آنقدر شیرین که انسان «شرف» خود را به آن بفروشد.

"حضرت علی (ع)"